برقیلغتنامه دهخدابرقی . [ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب است به برق رود و آنرا برقه نیز نامند و آن دهی است به قم . (الانساب سمعانی ).
برقیلغتنامه دهخدابرقی . [ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به برق در همه ٔ معانی . || هر دستگاه که با خود برق بحرکت درآید یا ایجاد حرکت کند چون چرخ برقی و تراموای برقی و اجاق برقی و غیره . || کسی که بکار برق و ساختن آلات و ادوات که منسوب به آن است پردازد. || بسرعت و بشتاب . زود: برقی برو برگرد.- <sp
برقیلغتنامه دهخدابرقی . [ ب َ رَ ] (ص نسبی ) منسوب به بَرَق بمعنی بره ، و برقی بیت کبیری است در خوارزم به بخارا. (از انساب سمعانی ). خواجه عبداﷲ برقی از سلسله ٔ خواجگان را این نسبت است . (یادداشت مؤلف ).
برکیفرهنگ فارسی عمیدتهیهشده از برک: ◻︎ حاجت به کلاه برکی داشتنت نیست / درویشصفت باش و کلاه تتری دار (سعدی: ۹۲).
گبرکیفرهنگ فارسی عمید۱. زردشتیگری.۲. [مجاز] کافری.۳. (اسم، صفت نسبی منسوب به گبرک) ظرف شراب: ◻︎ دارم طمع ز جود تو یک گبرکی شراب / بفرست و بنده را مکن از خویش مشتکی (ابنیمین: ۵۴۶).
گبرکیلغتنامه دهخداگبرکی . [ گ َ رَ ] (اِ) ظرفی باشد که شراب در آن کنند. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (جهانگیری ). ظرفی است شراب را چون کپ : دارم طمع ز جود تو یک گبرکی شراب بفرست و بنده را مکن از خویش مشتکی ور نیست گبرکی بفرست آنچه هست از آنک هرچ آید ا
گبرکیلغتنامه دهخداگبرکی . [ گ َ رَ ] (ص نسبی ) هر چه منسوب به گبران است . (انجمن آرا) (آنندراج ). || (حامص ) مجوسیّت . (مهذب الاسماء). زردشتی بودن : هیچ ملک دین گبرکی را چندان نصرت نکرد که او [ گشتاسب ] کرد. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).که دین مسیحا ندارد [ شاپور شاه ] درس
برکیلغتنامه دهخدابرکی . [ ب َ رَ ] (ص نسبی ، اِ) منسوب به برک که بفتحتین است و آن قماشی باشد از پشم اشتر که اکثر لباس فقرا بآن باشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || کلاهی دراز که زهاد بر سر گیرند و بتازی بریس نامند، و باین معنی با کاف فارسی هم آمده است . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) <span cl
برقیةلغتنامه دهخدابرقیة. [ ب َ قی ی َ ] (ع ص نسبی ) برقی . آلات برقی . || (اِ) تلگراف در تداول مردم عرب زبان .
حجر برقیلغتنامه دهخداحجر برقی . [ ح َ ج َ رِ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مطابق نسخه ٔ لکلرک از ابن البیطار، و در اصل ابن البیطار چاپی ، حجر بارقی . رجوع به حجر بارقی شود.
برقیةلغتنامه دهخدابرقیة. [ ب َ قی ی َ ] (ع ص نسبی ) برقی . آلات برقی . || (اِ) تلگراف در تداول مردم عرب زبان .
حجر برقیلغتنامه دهخداحجر برقی . [ ح َ ج َ رِ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مطابق نسخه ٔ لکلرک از ابن البیطار، و در اصل ابن البیطار چاپی ، حجر بارقی . رجوع به حجر بارقی شود.
حسن برقیلغتنامه دهخداحسن برقی . [ ح َ س َ ن ِ ب َ ] (اِخ ) ابن خالد. ابن شهرآشوب ، تفسیر منسوب به امام حسن عسگری را تألیف این مرد میداند. (ذریعه ج 4 ص 271).
چراغ برقیلغتنامه دهخداچراغ برقی . [ چ َ / چ ِ ب َ ] (اِخ ) شهرت «حیدر عمواوغلی » که نام وی در تاریخ مشروطیت ایران آمده است . رجوع به حیدر عمواوغلی شود.
چشمه برقیلغتنامه دهخداچشمه برقی . [ چ َ م َ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حسنوند بخش سلسله ٔ شهرستان خرم آباد که در سه هزارگزی شمال خاوری الشتر و سه هزارگزی شمال خاوری راه شوسه ٔ خرم آباد به الشتر واقع است . جلگه و سردسیر است و 90 تن سکنه دارد. آبش از چشمه برقی و
علی برقیلغتنامه دهخداعلی برقی . [ ع َ ی ِ ب َ ] (اِخ ) ابن مطلب برقی . محدث بود. رجوع به علی (ابن مطلب ...) شود.