برمالغتنامه دهخدابرما. [ ب َ ] (اِ) برماه . برمای . برماهه . بیرم . گردبر. مته . مته کمان . مثقب ، و بَیرم معرب آنست . (یادداشت دهخدا): بَیرم ؛ برما یا برمای درودگران خصوصاً، معرب از برماه فارسی . (منتهی الارب ).
برمالغتنامه دهخدابرما. [ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خاوه ٔ بخش دلفان شهرستان خرم آباد. سکنه ٔ آن 200 تن . آب آن از سراب نیاز و محصول آن غلات و توتون است . (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 6).
برمالغتنامه دهخدابرما. [ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان هزارجریب بخش چهاردانگه ٔ شهرستان ساری . سکنه ٔ آن 245 تن است . آب آن از چشمه ٔ سار و محصول آن غلات و لبنیات و ارزن است . (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 3).
برمالغتنامه دهخدابرما. [ ب ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان هزارجریب بخش چهاردانگه ٔ شهرستان ساری . سکنه ٔ آن 340 تن است . آب آن از چشمه و رودخانه ٔ امرود و محصول آن غلات ، ارزن ،لبنیات و عسل است . (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 3).<
علی برمائیلغتنامه دهخداعلی برمائی . [ ع َ ی ِ ب َ ] (اِخ ) ابن اصیل بن مسعودبن محمودبن محمد حنفی برمایی ، مکنّی به ابومحمد. وی در شیراز مفتی بود. او راست : المباحث السباعیة، که کتابی است شامل هفت مبحث علمی : تفسیر، قرائت ، حدیث ، کلام ، فقه ، معانی و بیان . (از کشف الظنون حاجی خلیفه ج <span class="
بارمالغتنامه دهخدابارما. [ رِم ْما ] (اِخ ) قریه ای است در جانب شرقی دجله ٔ موصل و سن بدان منسوب است و گویند: سن بارما. (معجم البلدان ). و رجوع به نزهةالقلوب چ 1331 بریل ج 3 ص 172 شود.
بارمالغتنامه دهخدابارما. [رِم ْ ما ] (اِخ ) کوهی است میان موصل و تکریت که مانند کمربندی زمین را در بر گرفته است . (از قاموس الاعلام ترکی ج 2). کوهی است میان تکریت و موصل و این همان کوهی است که بنام جبل حُمرَین نیز معروف است و می پندارند بر گرد گیتی محیط است .
برمولغتنامه دهخدابرمو.[ ب َ ] (اِ) انتظار. (برهان ). انتظار و امید و میل و خواهش . (ناظم الاطباء). بدمو. (برهان ) : هست آسان رفتنم برموی سرنزد من بسیار از برموی وصل .نورالدین مقدم .
مشعبلغتنامه دهخدامشعب . [ م ِ ع َ ] (ع اِ) برما. (منتهی الارب ). برما و مته . (ناظم الاطباء). مثقب . (اقرب الموارد). || سوزن و دست افزار کاسه بند. ج ، مَشاعب . (مهذب الاسماء). ابزاری که بدان ظروف شکسته را مرمت کنند. (ناظم الاطباء). دست افزار کاسه بند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).