برمللغتنامه دهخدابرمل . [ ب َ م ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان طیبی گرمسیری بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان . سکنه ٔ آن 120تن . آب آن از چشمه و رودخانه و محصول آن غلات ، برنج ،پشم و لبنیات است . (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 6).
برميلدیکشنری عربی به فارسیبشکه , خمره چوبي , چليک , لوله تفنگ , درخمره ريختن , دربشکه کردن , با سرعت زيادحرکت کردن , سرداب
برمیللغتنامه دهخدابرمیل . [ ب ِ ] (ع اِ) در اصطلاح امروزین عرب زبانان ، بشکه . ج ، بَرامیل . (از المنجد).
برماللغتنامه دهخدابرمال . [ ب َ ] (اِمص مرکب ) ورمال . گریز، که از گریختن است . (برهان ) (آنندراج ). رجوع به ورمال شود.- برمال زدن ؛کنایه از گریختن باشد. (برهان ) (از آنندراج ).- برمال کردن ؛ کنایه از گریختن باشد. (برهان ) (از آنندراج )
برملالغتنامه دهخدابرملا. [ ب َم َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) آشکار و ظاهر و هویدا. (آنندراج ). بطور آشکار و بی پرده و در نظر همه . (ناظم الاطباء). علناً : بخواندم برملا و استاد دیوان حاضر بود و جمله ندیمان . (تاریخ بیهقی ص 644). برملا ازخوارز
برملینلغتنامه دهخدابرملین . [ بْرُ / ب ُ / ب ِ رُ م ِ ] (فرانسوی ، اِ) ماده ایست که از میوه ٔ آناناس گیرند. (از گیاه شناسی گل گلاب ).
خزاقلغتنامه دهخداخزاق . [ خ َ ] (اِخ ) اسم موضعی است در بلاد عرب : برمل خزاق اسلمه الصریم . (از معجم البلدان یاقوت ).
بقارلغتنامه دهخدابقار. [ ب َق ْ قا ] (اِخ ) نام وادیی . (منتهی الارب ) (تاج العروس ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). || موضعی کثیرالجن برمل عالج . بعضی گویند در نجد است و برخی گویند در ناحیه ٔ یمامه است . (از تاج العروس ). موضعی بسیار جن در ریگ عالج . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).موضعی کثیر
خرلغتنامه دهخداخر. [ خ ُ ر ر ] (اِخ ) نام منزلگاهی است در راه مصر برمل . واقع در پایین اعراس که بعد از آن ابوعروق است و بعد از ابوعروق خشبی و پس از آن عباسیه و آنگاه بلبیس و سرانجام به قاهره می رسد. (از معجم البلدان ).
حجورلغتنامه دهخداحجور. [ ح َ / ح ُ ] (اِخ ) موضعی است به بلاد بنی سعدبن زیدبن مناةبن تمیم ، پس عمان . فرزدق گوید:لوکنت تدری ما برمل مقیدبقری عمان الی ذوات حجور.اگر بفتح خوانده شود ممکن است از فعول بمعنی فاعل باشد و اگر بضم خوانده شود جمع حجر است .
حبرانلغتنامه دهخداحبران . [ ح ِ ] (اِخ ) کوهی است . زیدالخیل در وصف ناقه ٔ خود گوید : غدت من رحیخ ثم راحت عشیةبحبران ارقال العتیق المجفرفقد غادرت للطیر لیلة خمسهاجواراً برمل النغل لما یسعر.و نیز راعی گوید:کانها ناشط حم مدامعه من وحش حبران بین
برملالغتنامه دهخدابرملا. [ ب َم َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) آشکار و ظاهر و هویدا. (آنندراج ). بطور آشکار و بی پرده و در نظر همه . (ناظم الاطباء). علناً : بخواندم برملا و استاد دیوان حاضر بود و جمله ندیمان . (تاریخ بیهقی ص 644). برملا ازخوارز
برملینلغتنامه دهخدابرملین . [ بْرُ / ب ُ / ب ِ رُ م ِ ] (فرانسوی ، اِ) ماده ایست که از میوه ٔ آناناس گیرند. (از گیاه شناسی گل گلاب ).