برنامهریزی کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی ] برنامهریزی کردن، طرح کردن، فازبندی کردن تعیین سیاستکردن، سیاستگذاری کردن، طرح دادن، برنامه دادن
دُژانگاری برنامهریزیplanning fallacyواژههای مصوب فرهنگستانخطایی شناختی در دستکم انگاشتن سود یا زیان یا مخاطرات یک فعالیت یا زمان موردنیاز برای تکمیل آن
برنامهریزی آبخیزwatershed management planningواژههای مصوب فرهنگستانبرنامهریزی دستگاهها و منابع مالی مختلف در مدیریت جامع و پایدار یک حوضۀ آبخیز با مشارکت طرفهای ذینفع بهمنظور شناسایی مسائل و مشکلات حوضۀ آبخیز و چارهجویی در ابعاد زیستمحیطی و اجتماعی و اقتصادی
curriculumsدیکشنری انگلیسی به فارسیبرنامه های درسی، برنامه تحصیلی، دوره تحصیلات، برنامه اموزشی، اموزش برنامه
curriculaدیکشنری انگلیسی به فارسیبرنامه درسی، برنامه تحصیلی، دوره تحصیلات، برنامه اموزشی، اموزش برنامه
scheduledدیکشنری انگلیسی به فارسیبرنامه ریزی شده، زمان بندی کردن، در برنامه گذاردن، برنامه ریزی کردن، صورت یا فهرستی ضمیمه کردن
دُژانگاری برنامهریزیplanning fallacyواژههای مصوب فرهنگستانخطایی شناختی در دستکم انگاشتن سود یا زیان یا مخاطرات یک فعالیت یا زمان موردنیاز برای تکمیل آن