برندیلغتنامه دهخدابرندی . [ بْرَ / ب ِ رَ ] (انگلیسی ، اِ) نوعی مشروب الکلی . (یادداشت دهخدا). مشروب الکلی قوی که از تقطیر شراب یا تفاله ٔ انگور ساخته میشود و بهترین نوع آن کنیاک است . (از دایرة المعارف فارسی ).
برندگیلغتنامه دهخدابرندگی . [ ب َ رَ دَ /دِ ] (حامص ) صفت برنده . چگونگی آنکه بَرَد. (یادداشت دهخدا). قابلیت بُرد. رجوع به برنده و بردن شود.
برندگیلغتنامه دهخدابرندگی . [ ب ُ رَ / ب ُ رْ رَ دَ / دِ ] (حامص ) صفت برنده . تیزی . (یادداشت دهخدا). عمل برنده . برش . (فرهنگ فارسی معین ) : چو شه دید کو سنگ را آس کردز برّندگی نامش الماس کرد.<
آببَرندگیwashoutواژههای مصوب فرهنگستانوضعیتی که در آن جریان بیشازحد سیال موجب خروج جامدات از حوض هوادهی یا زلالساز میشود
افسانه کردنلغتنامه دهخداافسانه کردن . [ اَ ن َ / ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شهره کردن . مشهور ساختن : ما را برندی افسانه کردندپیران جاهل شیخان گمراه . حافظ.حزین افسانه کرد آخر بهر محفل غم دل را. <p class
اعتراض کردنلغتنامه دهخدااعتراض کردن . [ اِ ت ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عیب کسی کردن . و انگشت به چیزی نهادن و گذاشتن و انگشت به در چیزی کردن و حجت گرفتن و حرف در کار کسی کردن و ناخن زدن و ناخن یکدیگر زدن و ناخن بهم زدن از مترادفات آن باشد. (آنندراج ). انگشت بر چیزی نهادن و گذاشتن . عیب گرفتن . حرف در کا
بدنامیلغتنامه دهخدابدنامی . [ ب َ ] (حامص مرکب ) اشتهار ببدی و رسوایی و بی آبرویی . (ناظم الاطباء). سؤشهرت . شهرت زشت . رسوایی . ننگ . مقابل خوشنامی . (یادداشت مؤلف ) : بدلش اندر آمد از آن کار دردز بدنامی خویش ترسید مرد. فردوسی .بد
حاجی قواملغتنامه دهخداحاجی قوام . [ ق َ ] (اِخ ) یعنی قوام الدین حسن تمغاجی . از وزرای شاه شیخ ابواسحاق در عهد امارت خاندان اینجو در فارس وی محصل مالیات دیوانی بود و عایدات فارس را روزی ده هزار درهم در ضمان خود گرفته بود. در عهد شاه شیخ ابواسحاق حاجی تقرب تمام یافت و ندیم و مشاور شاه گردید. در محا