لغتنامه دهخدا
ملاحم . [ م َ ح ِ ] (ع اِ) ج ِ مَلحَمة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : سباع و نسور و ضباع را از کشتگان آن ماتم و خستگان آن ملاحم عیدی بنوا و مائده ای بروا حاصل شده عاقبت فائق با فوجی اندک ... هزیمت شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ <span cl