برپای جستنلغتنامه دهخدابرپای جستن . [ ب َ ج َ ت َ ] (مص مرکب ) بزور پا برجستن . (آنندراج ). ناگهان جهیدن و بحالت ایستاده درآمدن : چو شاه آنچنان دید برپای جست گرفتش سر دست رستم بدست . فردوسی .چو بشنید مهراب برپای جست نهاد از بر دسته ٔ
بهبوددهندۀ نانbread improver, bread modifierواژههای مصوب فرهنگستاننوعی افزودنی غذایی که باعث بهبود بافت و رنگ نان و تعویق بیاتی آن میشود
دورِ برابرِ سینهgirth at breast height, girth breast heightواژههای مصوب فرهنگستاندور یا محیط درخت در ارتفاع قراردادی یکمتروسیسانتیمتری که برابر با فاصلۀ سینۀ شخص اندازهگیر تا زمین است
قطرِ برابرِ سینهdiameter at breast height, diameter breast heightواژههای مصوب فرهنگستانقطر درخت در ارتفاع برابر سینۀ شخص اندازهگیر که بهطور قراردادی در فاصلۀ یکمتروسیسانتیمتری از سطح زمین در نظر گرفته میشود
بیسکویت کشتیship biscuit, hard bread, hard tack/ hardtack, pilot breadواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بیسکویت سفت با ماندگاری طولانی و مواد مغذی که در شناورها از آن در شرایط اضطراری استفاده میکنند
بافتهbraidواژههای مصوب فرهنگستانشیئی متشکل از دو خط موازی، مجموعهای از n نقطه بر روی هریک از دو خط، همراه با یک تناظر یکبهیک بین آن نقاط و n خم نامتقاطع که هریک از آنها نقطهای واقع بر یکی از خطهای موازی را به نقطة متناظر روی خط دیگر وصل میکند
پایلغتنامه دهخداپای . (اِ) پا باشد و بعربی رِجل خوانند. (برهان ). قدم : زکین تند گشت و برآمد ز جای ببالای جنگی درآورد پای . فردوسی .وز آن پس چنین گفت با رهنمای که اورا هم اکنون ز تن دست و پای ببرید تا او بخون کیان چو ب
برپایلغتنامه دهخدابرپای . [ ب َ] (ص مرکب ) برپا. قائم . ایستاده . سرپا : ز خوردن همه روز بربسته لب به پیش جهاندار برپای شب . فردوسی .دو اسب اندر آن دشت برپای بودپر از گرد و رستم دگر جای بود. فردوسی .<br
برپایلغتنامه دهخدابرپای . [ ب َ] (ص مرکب ) برپا. قائم . ایستاده . سرپا : ز خوردن همه روز بربسته لب به پیش جهاندار برپای شب . فردوسی .دو اسب اندر آن دشت برپای بودپر از گرد و رستم دگر جای بود. فردوسی .<br