برسدلغتنامه دهخدابرسد. [ ب َ / ب ِ رَ / رِ س َ ] (اِ فعل ) کلمه ٔ ترجی است . کاش بیاید که بگذرد. (ناظم الاطباء).
برشتلغتنامه دهخدابرشت . [ ب ِ رِ ] (ن مف ) برشته . چیزی را گویند که در روغن بریان کرده باشند. (برهان ) (هفت قلزم ). بریان . (ضیاء).- نیم برشت ؛ نیم تف داده . نیم برشته که در روغن گداخته یکی دو تاب دهند تا اندکی رنگ بگرداند نه چندانکه سرخ و برشته شود.
برگستلغتنامه دهخدابرگست . [ ب َ گ َ ] (صوت ، ق ) برگس . پرگس . پرگست . به معنی برگس است که معاذاﷲ و خدا نکند باشد. (از برهان ) (از هفت قلزم ) (از آنندراج ). حاشا. حاش . (حبیش تفلیسی ). مباد. معاذاﷲ. دور. دور باد. (یادداشت دهخدا). رجوع به برگس شود : رودکی ار قطب شاعر
horsingدیکشنری انگلیسی به فارسیاسب سواری، اسب دار کردن، سوار اسب کردن، اسب دادن به، بالا بردن، برپشت سوار کردن، شلاق زدن، بدوش کشیدن، سواری کردن
horsedدیکشنری انگلیسی به فارسیاسب سواری، اسب دار کردن، سوار اسب کردن، اسب دادن به، بالا بردن، برپشت سوار کردن، شلاق زدن، بدوش کشیدن، سواری کردن
horseدیکشنری انگلیسی به فارسیاسب، قوه اسب، سواره نظام، ماشین بخار و غیره، پارگی، اسب دار کردن، سوار اسب کردن، اسب دادن به، بالا بردن، برپشت سوار کردن، شلاق زدن، بدوش کشیدن، سواری کردن، اسبی، وابسته به اسب
حصاندیکشنری عربی به فارسیاسب , سواره نظام , اسبي , وابسته به اسب , قوه اسب , اسب دار کردن , سوار اسب کردن , اسب دادن به , بالا بردن , برپشت سوار کردن , شلا ق زدن , بدوش کشيدن , غيرمنصفانه , نريان , اسب نر , معشوقه , فاحشه