برپیختنلغتنامه دهخدابرپیختن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) پیچیدن برخود چون ماری . (یادداشت مؤلف ) : طفل را چون شکم بدرد آمدهمچو افعی ز رنج او برپیخت . پروین خاتون .رجوع به پیختن شود.
بربیختنلغتنامه دهخدابربیختن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) (از: بر + بیختن ، صورتی از پیختن ) پیختن . برپیختن . پیچیدن . تافتن : گفت ... رسول برای پسر عمه اش حکم کرد و لب بر بیخت بطریق استهزاء. (تفسیر ابوالفتوح ج 2 ص
پیختنلغتنامه دهخداپیختن . [ ت َ ] (مص ) پیچیدن . (برهان ). برتافتن . رجوع به برپیختن شود. پیچاندن . لف : هست بر خواجه پیخته رفتن راست چون بر درخت پیچید سن این عجبتر که می نداند اوشعر از شعر و خشم را از خن . رودکی .طفل را چون