بهبوددهندۀ نانbread improver, bread modifierواژههای مصوب فرهنگستاننوعی افزودنی غذایی که باعث بهبود بافت و رنگ نان و تعویق بیاتی آن میشود
دورِ برابرِ سینهgirth at breast height, girth breast heightواژههای مصوب فرهنگستاندور یا محیط درخت در ارتفاع قراردادی یکمتروسیسانتیمتری که برابر با فاصلۀ سینۀ شخص اندازهگیر تا زمین است
قطرِ برابرِ سینهdiameter at breast height, diameter breast heightواژههای مصوب فرهنگستانقطر درخت در ارتفاع برابر سینۀ شخص اندازهگیر که بهطور قراردادی در فاصلۀ یکمتروسیسانتیمتری از سطح زمین در نظر گرفته میشود
بیسکویت کشتیship biscuit, hard bread, hard tack/ hardtack, pilot breadواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بیسکویت سفت با ماندگاری طولانی و مواد مغذی که در شناورها از آن در شرایط اضطراری استفاده میکنند
بافتهbraidواژههای مصوب فرهنگستانشیئی متشکل از دو خط موازی، مجموعهای از n نقطه بر روی هریک از دو خط، همراه با یک تناظر یکبهیک بین آن نقاط و n خم نامتقاطع که هریک از آنها نقطهای واقع بر یکی از خطهای موازی را به نقطة متناظر روی خط دیگر وصل میکند
بریالذمهفرهنگ فارسی عمیدکسی که تعهد یا وامی ندارد؛ کسی که تعهد خود را انجام داده و یا دین خود را ادا کرده است.
بریانفرهنگ فارسی عمید۱. برشته؛ کبابشده.۲. [قدیمی، مجاز] بسیارناراحت؛ مضطرب و ناآرام.⟨ بریان کردن: (مصدر متعدی)۱. تف دادن.۲. کباب کردن.
بریاشلغتنامه دهخدابریاش . [ ب َرْ ] (اِ) انتشار وپراکندگی . (آنندراج ). تفرقه و پاشیدگی . (ناظم الاطباء). || (ص ) پراکنده و منتشر. (آنندراج ).
بریانکلغتنامه دهخدابریانک . [ ب ِ ن َ ] (اِخ ) (قنات ...) از قنوات شهر تهران ، مقدار آب پنج سنگ ، مسافت مادر چاه در شهر نیم فرسنگ . در شهر نو مصرف میشود. (یادداشت دهخدا).
بریاتلغتنامه دهخدابریات . [ ب َ ری یا ] (ع اِ) ج ِ بَریّة. (منتهی الارب ). رجوع به بریة شود. || ج ِ بَرِئة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به برئة شود.
بریالذمهفرهنگ فارسی عمیدکسی که تعهد یا وامی ندارد؛ کسی که تعهد خود را انجام داده و یا دین خود را ادا کرده است.
بریانفرهنگ فارسی عمید۱. برشته؛ کبابشده.۲. [قدیمی، مجاز] بسیارناراحت؛ مضطرب و ناآرام.⟨ بریان کردن: (مصدر متعدی)۱. تف دادن.۲. کباب کردن.
بریاشلغتنامه دهخدابریاش . [ ب َرْ ] (اِ) انتشار وپراکندگی . (آنندراج ). تفرقه و پاشیدگی . (ناظم الاطباء). || (ص ) پراکنده و منتشر. (آنندراج ).
بریانکلغتنامه دهخدابریانک . [ ب ِ ن َ ] (اِخ ) (قنات ...) از قنوات شهر تهران ، مقدار آب پنج سنگ ، مسافت مادر چاه در شهر نیم فرسنگ . در شهر نو مصرف میشود. (یادداشت دهخدا).
بریاتلغتنامه دهخدابریات . [ ب َ ری یا ] (ع اِ) ج ِ بَریّة. (منتهی الارب ). رجوع به بریة شود. || ج ِ بَرِئة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به برئة شود.
کابریالغتنامه دهخداکابریا. (اِخ ) موضعی در آسیای صغیر قدیم : مهرداد بمحل کابریا عقب نشست . در این جا او دو شکست خورد با دو هزار نفر فرار کرده به ارمنستان رفت و به تیگران پادشاه ارمنستان که دامادش بود پناهنده شد. (ایران باستان ج 3 ص <span
لیبریالغتنامه دهخدالیبریا. [ ب ِ ] (اِخ ) (کشور...) نام جمهوری کنار گینه به آفریقا مؤسس به سال 1822 م . به مساحت 94500هزار گز مربع و دارای حدود 2میلیون تن سکنه . مرکز آن مُنرویا و محصول آن قهو
کبریالغتنامه دهخداکبریا. [ ک ِ ] (ع اِمص ) کبریاء. غرور. تکبر. (ناظم الاطباء) : خاقانی گدای به وصل تو کی رسدکز کبریا سلام به سلطان نمی دهد. خاقانی .چون به عزت دل نهادی ترک شروان گوی از آنک کبریای اهل شروان برنتابد هر دلی .<p