gaspدیکشنری انگلیسی به فارسینفس کشیدن، نفس بریده، بریده بریده نفس کشیدن، نفس نفس زدن، بادهان باز دم زدن
gaspsدیکشنری انگلیسی به فارسینفس می کشد، نفس بریده، بریده بریده نفس کشیدن، نفس نفس زدن، بادهان باز دم زدن
بریدهلغتنامه دهخدابریده . [ ب ُدَ / دِ ] (ن مف / نف ) مقطوع . قطعشده . (ناظم الاطباء). أجذّ. جَذیذ. جَزیز. صَریم . ضَنیک . قَطیل . مَجزوز. مَحذوذ. مَحذوف . مَشروص . مَصروم . مَفروض . مَفصول . مَقطول . مَمنون . مَنجوّ. موضَّع.
بریدهدیکشنری فارسی به انگلیسیchunk, crumb, cut, excerpt, fragment, nip, section, shred, slice, snatch, wedge
دست بریدهلغتنامه دهخدادست بریده . [ دَت ِ ب ُ دَ / دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دست بریده شده . دست جدا شده از بدن . تُرّی ̍. (از منتهی الارب ).
دست بریدهلغتنامه دهخدادست بریده . [ دَ ب ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آنکه دستش بریده باشد. مقطوع الید. بریده دست . أجدع . أقطع : طرارانی که دزد گنج اندهم دست بریده شان ببینم . خاقانی . || جراحت و بریدگی
دم بریدهلغتنامه دهخدادم بریده . [ دُ ب ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) بی دم . (ناظم الاطباء). حیوانی که دم او را بریده اند. بتور. بتوره . بتراء. (یادداشت مؤلف ). ابتر. (ترجمان القرآن )(دهار). || ناقص . (یادداشت مؤلف ) : و سخن با زینت گوی دم بر
پی بریدهلغتنامه دهخداپی بریده . [ پ َ / پ ِ ب ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آنکه پی او بریده است . آنکه وتر عرقوب او قطع شده است . پی کرده . پی زده .
پیوندبریدهلغتنامه دهخداپیوندبریده . [ پ َ / پ ِ وَ ب ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) قطع خویشی و نسبت و بستگی و اتحاد و اتصال کرده . پیوندگسسته : ای یار جفا کرده و پیوند بریده این بود وفاداری و عهد تو به دی