بزادیلغتنامه دهخدابزادی . [ ب َ ] (اِ)سنگ سبز دریایی و گوهر سبزرنگ که زبرجد نیز گویند. (ناظم الاطباء). زبرجد و بلور را گویند. (آنندراج ).
بیگزادگیلغتنامه دهخدابیگزادگی . [ ب َ / ب ِ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی بیگزاده . رجوع به بیگزاده شود.
بجادیلغتنامه دهخدابجادی . [ ب َج ْ جا ] (اِخ ) طفیل . شاعری است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
بجادیلغتنامه دهخدابجادی . [ ب ِ ] (ص نسبی ) منسوب است به بجاد که از اولاد سعدبن ابی وقاص است . (از انساب سمعانی ).
بزودیلغتنامه دهخدابزودی . [ ب ِ ] (ق مرکب ) (از: ب + زود + ی ) بعجلت و شتاب . (آنندراج ). با شتاب و سرعت . شتابان . (ناظم الاطباء) : اگر من بزودی بیایم براه چه گوید مرا آن خردمند شاه ؟ فردوسی .من از پس بزودی بیارم سپاه سپاهی بکر
حجر ثميندیکشنری عربی به فارسیياقوت کبود , بزادي , سيليکات بريليوم و الومينيوم , رنگ ابي متمايل به سبز
berylدیکشنری انگلیسی به فارسیبریل، سیلیکات بریلیوم و الومینیوم، یاقوت کبود، بزادی، رنگ ابی متمایل به سبز
berylsدیکشنری انگلیسی به فارسیبریل، سیلیکات بریلیوم و الومینیوم، یاقوت کبود، بزادی، رنگ ابی متمایل به سبز
راهونیلغتنامه دهخداراهونی . (ص نسبی ) منسوب است به راهون که نام کوهی است در جزیره ٔ سراندیب . (یادداشت مؤلف ).- حجر راهونی ؛ منسوب به راهون که نام کوهی است در جزیره ٔ سراندیب . (یادداشت مؤلف ). حجر بزادی . یاقوت رنگین سبز و سیاه . (از دزی ج <span class="hl" dir="l
تاخیرهلغتنامه دهخداتاخیره . [ رَ / رِ ] (اِ) بخت و طالع و سرنوشت را گویند و بمعنی نصیب و قسمت و آنچه بر آن زایند و برآیند هم هست ، چنانکه گویند «تاخیره ٔ تو چنین بود» یعنی طالع تو چنین بود و بر آن زادی و برآمدی . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). چنان بودکه مثل