بزرگنمایی تصویرimage magnificationواژههای مصوب فرهنگستانفرایند بزرگ کردن یا افزایش مقیاس ظاهر یک تصویر
بزرگنمایی تصویرimage magnificationواژههای مصوب فرهنگستانفرایند بزرگ کردن یا افزایش مقیاس ظاهر یک تصویر
توان بزرگنماییmagnifying powerواژههای مصوب فرهنگستاننسبت تانژانت زاویۀ دید یک شیء با دستگاه نوری به تانژانت زاویۀ دید همان شیء بدون دستگاه نوری
عظيمدیکشنری عربی به فارسیبزرگ نما , عالي نما , پر اب و تاب , بلند , بزرگ , عظيم , کبير , مهم , هنگفت , زياد , تومند , متعدد , ماهر , بصير , ابستن , طولا ني
مویلغتنامه دهخداموی . (اِ) مو. رشته های باریک و نازک که بر روی پوست بدن برخی از جانداران پستاندار و از جمله انسان به وضع و کیفیت مختلف می روید و در عمق پوست ریشه و پیاز دارد. مو. شَعر. (دهار) (منتهی الارب ). صفر. طمحرة.(منتهی الارب ) : اگر موی را بسوزانند در قوت مانند
بزرگنمایی تصویرimage magnificationواژههای مصوب فرهنگستانفرایند بزرگ کردن یا افزایش مقیاس ظاهر یک تصویر