خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بستان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بستان
/bostān/
معنی
۱. گلستان؛ گلزار.
۲. باغ.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. بوستان
۲. گلزار، گلستان، باغ
۳. پالیز، جالیز ≠ راغ، صحرا، بیابان، کویر
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بستان
واژگان مترادف و متضاد
۱. بوستان ۲. گلزار، گلستان، باغ ۳. پالیز، جالیز ≠ راغ، صحرا، بیابان، کویر
-
بستان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: bostān، جمع: بَساتین] ‹بوستان› bostān ۱. گلستان؛ گلزار.۲. باغ.
-
بستان
لغتنامه دهخدا
بستان . [ ] (اِخ ) بسان . محله ای است در هرات . (مرآت البلدان ج 1: بسان ). رجوع به بسان شود. || نام چند موضع. (از ناظم الاطباء).
-
بستان
لغتنامه دهخدا
بستان . [ ب َ ] (اِخ ) نام کوهی در لاریجان که رودخانه ٔ لاراز طرف جنوب بدان محدود میشود. رجوع به سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو متن ص 141 ترجمه ص 67 شود.
-
بستان
لغتنامه دهخدا
بستان . [ ب َ ] (اِخ ) یکی از بخش های شهرستان دشت میشان است که در بین بخشهای موسیان و حومه و هویزه شهرستان دشت میشان واقع است . آبش از قراء بخش از نهرها و شعب رودخانه ٔ کرخه تأمین میگردد. هوایش گرم و در تابستان حرارت آن به 59 درجه ٔ سانتیگراد میرسد....
-
بستان
لغتنامه دهخدا
بستان . [ ب ُ ] (اِ) گلزار و گلستان را گویند و مخفف بوستان هم هست . (برهان ). بالضم معرب بوستان (از منتخب )در سراج اللغات نوشته که : لفظ فارسی است مرکب از کلمه ٔ بست بالضم که بمعنی گلزار و جاییکه میوه ٔ خوشبو در آن باشد و الف و نون زائد مثل شاد و شاد...
-
بستان
لغتنامه دهخدا
بستان . [ ب ُ ] (اِخ ) ابن محمد مقتول در 287 هَ . ق . او راست رساله ای در اینکه جزء تقسیم میشود الی غیرالنهایة. (یادداشت مؤلف ).
-
بستان
لغتنامه دهخدا
بستان . [ ب ُ ] (اِخ ) طاق ... رجوع به طاق بستان و مرآت البلدان ج 1 صص 209 - 210 شود.
-
بستان
لغتنامه دهخدا
بستان . [ ب ُ ] (اِخ ) قصبه ٔ مرکز بخش بستان شهرستان دشت میشان است که در 35 هزارگزی شمال باختری سوسنگرد کنار راه نیمه شوسه ٔ سوسنگرد به بستان و همچنین در حاشیه رودخانه ٔ هوفل که شعبه ای از رود کرخه میباشد واقع گردیده است موقع طبیعی دشت : هوایش گرم با...
-
بستان
لغتنامه دهخدا
بستان .[ ب ُ ] (اِخ ) ابوعمرو عراقی از شیوخ ثعلبی است و اوراست تفسیری ، مرحوم دهخدا در فیشی بی ذکر مأخذ چنین آورده اند: ولیکن چلبی در کشف الظنون چ 1941 م . ستون 441 ج 1 ابوعمرو فراتی آورده است و میگوید ثعلبی نقل کند که وی روایت این تفسیر را از استاد...
-
بستان
فرهنگ فارسی معین
(بُ)( اِ.) 1 - باغ . 2 - باغ میوه . ج . بساتین .
-
بستان
دیکشنری عربی به فارسی
درختستان , بيشه
-
بستان
واژهنامه آزاد
باغ و بوستان
-
واژههای مشابه
-
بده بستان
لغتنامه دهخدا
بده بستان . [ ب ِ دِه ْ ب ِ ](اِمص مرکب ) در تداول عامه ، ستد و داد. داد و ستد. معامله . بیع و شری . (یادداشت مؤلف ). بده و بستان .