بسرةلغتنامه دهخدابسرة. [ ب َ رَ ] (اِخ ) از آبهای بنی عُقیل در نجد. (از معجم البلدان ). و رجوع به ص 179 همین کتاب شود.
بشریةلغتنامه دهخدابشریة. [ ب َ ش َ ری ی َ ] (اِخ ) یکی از هفت فرقه ٔ معتزله باشند. (بیان الادیان ). فرقه ای از معتزله ، اصحاب بشربن المعتمر. (مفاتیح ). گروهی از معتزله و اتباع بشربن المعتمر باشند. بشر خود از افاضل علماء معتزله بود و عقاید خاصی داشت . رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و تعریفات جرجا
بیسرهلغتنامه دهخدابیسره . [ س َ رَ ] (اِ) بیسر. نام جانوری است . رجوع به بیسر و بیسران شود. || استر که عربان بغل گویند. (از برهان ). استر و قاطر. (ناظم الاطباء).
بصيرةدیکشنری عربی به فارسیپيش بيني , دور انديشي , مال انديشي , بصيرت , بينش , فراست , چشم باطن , درون بيني
بسرهلغتنامه دهخدابسره . [ ب ُ رَ/ ب ُ س ُ رَ ] (اِخ ) بسرة، نام ربیبه ٔ نبی صلی اﷲ علیه و سلم که دختر ابی سلمه بود.و بدین معنی بدون الف ولام است . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء).
بسرهلغتنامه دهخدابسره . [ ب ُ رَ / ب ُ س ُ رَ ] (ع اِ) بسرة، یک غوره ٔ خرما. واحدبسر. ج ، بُسَرات . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (ازآنندراج ). || آفتاب بوقت برآمدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : مرکب همایون در آغاز بس
شقورلغتنامه دهخداشقور. [ ش َ ] (ع اِ) غم که خواب از چشم برباید. || راز، و قیل : خبرنی بشقوره ؛ ای بسره . (از اقرب الموارد).
مبسرةلغتنامه دهخدامبسرة. [ م ُ ب َس ْ س ِ رَ ] (ع ص ) بادی که وزیدن آن را دلیل باران دانند. (ناظم الاطباء). و رجوع به ماده ٔ قبل شود.