بسغلغتنامه دهخدابسغ. [ ب َ س َ ] (اِ) اطاق فوقانی که دارای پنجره های متعدد برای نظاره و دخول هوا باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به شعوری ج 1 ورق 170شود. || گنبد و سقف گنبدی . (ناظم الاطباء).
بسغفرهنگ فارسی معین(بَ سَ) ( اِ.) 1 - اطاق فوقانی که دارای پنجره های متعدد برای نظاره و دخول هوا باشد. 2 - گنبد، سقف گنبدی .
بیسکلغتنامه دهخدابیسک . [ ب َ س َ ] (ع اِ) کلمه ٔ ترحم مانند ویسک که در وقت ترحم و دل آسایی کودک گویند. (ناظم الاطباء). کلمه ای است که وقت ترحم و دل آسایی کودک گویند. کِش کِش . (یادداشت بخط مؤلف ).
بیشکلغتنامه دهخدابیشک . [ ش َ ] (اِخ ) قصبه ای از کوره ٔ رخ از نواحی نیسابور. (از معجم البلدان ). و رجوع به مرآت البلدان ج 1 ص 326 و تاریخ بیهق ص 126 شود. در خاور ولایت ترشیز ولایت زواره واقع
بسغدهفرهنگ فارسی عمیدساخته؛ آماده؛ مهیا؛ بسیجیده: ◻︎ نشاید درون نابسغده شدن / نباید که نتوانش بازآمدن (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۱۰۴).
بسغورقندلغتنامه دهخدابسغورقند. [ ] (اِخ ) یکی از بزرگترین شهرهای ولایت بامیان در قرن چهارم هَ . ق . رجوع به جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی چ 1337 هَ . ش . بنگاه ترجمه و نشر کتاب ، شود.
بسغدنلغتنامه دهخدابسغدن .[ ب ِ س ُ / س َ دَ ] (مص ) آسغدن . ساختن . بسیجیدن . ساختن سازگاری را. تهیه و رجوع به آسغدن و بسغده شود.
بسغدهفرهنگ فارسی عمیدساخته؛ آماده؛ مهیا؛ بسیجیده: ◻︎ نشاید درون نابسغده شدن / نباید که نتوانش بازآمدن (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۱۰۴).
بسغورقندلغتنامه دهخدابسغورقند. [ ] (اِخ ) یکی از بزرگترین شهرهای ولایت بامیان در قرن چهارم هَ . ق . رجوع به جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی چ 1337 هَ . ش . بنگاه ترجمه و نشر کتاب ، شود.