بسوالغتنامه دهخدابسوا. [ ] (اِخ ) پسوا. نام شهری در پنجاه میلی ساحل جنوبی دریاچه ٔ ارومیه . یاقوت این شهر را دیده و حمداﷲ مستوفی از باغستانهای پرمیوه ٔ آن تمجید کرده است . رجوع به سرزمینهای خلافت شرقی چ 1337 هَ . ش . بنگاه ترجمه و نشر کتاب شود.
بسوئهلغتنامه دهخدابسوئه . [ ب ُ ءِ ] (اِخ ) ژاک بنین . کشیش ، فیلسوف ، نویسنده و خطیب مذهبی فرانسوی متولد به دیژن (1627 - 1704م .). وی در سال 1660م . زمان لوئی چهاردهم از زادگاه خویش به پاریس
بسوهلغتنامه دهخدابسوه . [ ب ِ ] (هندی ، اِ) لفظ هندیست بمعنی بستم . حصه ٔ هر چیز عموماً و بمعنی بستم حصه بیگه در پیمایش زمین زراعت خصوصاً (غیاث ). لفظ هند بمعنی بستم حصه ٔ بیگه در پیمایش زراعت خصوصاً. (آنندراج ).
بصوةلغتنامه دهخدابصوة. [ ب َ وَ ] (ع اِ) اخگر. خدره . خدرک : مافی الرماد بصوة؛ یعنی نیست در خاکستر اخگر و نه خدرک آتش . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ).