بسپایکیانPolypodiaceaeواژههای مصوب فرهنگستانگیاهانی از شاخۀ سرخستباران که برگهای شانهای و هاگینههای (sori) گرد دارند
بشکانلغتنامه دهخدابشکان . [ ب ِ ] (اِخ ) بوشکان . قریه ای از توابع بیضا، دو فرسنگ میانه ٔ شمال و مشرق تل بیضا. (فارسنامه ٔ ناصری ). مرکز قریه ٔ «بلوک » فارس است . رجوع به جغرافیای غرب ایران ص 121 و فارسنامه ٔ ابن البلخی چ 1339
بشکانواژهنامه آزادبشکان تشکیل شده از دو واژه بش و کان که در زبان ترکی بش می شود پنج و کان هم می شود معدن در نتیجه بشکان می شود جایی که پنج معدن دارد
بیسکونلغتنامه دهخدابیسکون . [ س ُ ](ص مرکب ) (از: بی + سکون ) جنبان . متحرک . (ناظم الاطباء). || مشوش . مضطرب . بی آرام : هر جا که دلی است در غم توبیصبر و قرار و بیسکون باد. حافظ.|| کسی که از شوخی هیچ جا قرار نگیرد. (غیاث ). شوخ که د