بس کردنلغتنامه دهخدابس کردن . [ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ایستادن و بازماندن . (ناظم الاطباء: بس ) بازماندن . متوقف شدن . (فرهنگ فارسی معین ). بازایستادن . || کم کردن . (آنندراج ) . || فروگذاشتن . ترک گفتن . رها کردن واگذاشتن و ترک کردن . (ناظم الاطباء). رها ساختن . || قطع کردن . || تمام کردن . ||
بس کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. اکتفا کردن، بسنده کردن ۲. کفایت کردن ۳. به پایان رساندن، تمام کردن ۴. باز ماندن، متوقف شدن
بیشرأیریزیballot-box stuffing, ballot stuffingواژههای مصوب فرهنگستانتقلب در رأیگیری از راه پرکردن صندوق با آرای غیرواقعی متـ . پرکردن صندوق
باس ممتدcontinuo, basso continuo, through bass, general bassواژههای مصوب فرهنگستانبخش باسی که در طول قطعه ادامه مییابد و براساس آن هارمونیها، بر روی یک ساز شستیدار یا هر ساز دیگری با قابلیت اجرای آکورد، بهصورت فیالبداهه اجرا میشوند
بازbase 1واژههای مصوب فرهنگستانهر مادۀ شیمیایی اعم از یونی یا مولکولی که بتواند از جسم دیگری پروتون بپذیرد
باسbass 1واژههای مصوب فرهنگستان1. بمترین صدای مردان 2. بمترین بخش در موسیقی چهـاربخشی آوازی3. بمترین یا دومین عضو بم در برخی خانوادههای سازی
باز سختhard baseواژههای مصوب فرهنگستانیک باز لوِیس یا دهندۀ الکترون که قطبشپذیری بالا و الکتروکشانی پایین دارد و بهآسانی اکسید میشود و دارای اوربیتالهای خالی یا پایینتر از سطح تراز عادی است
بستره کردنلغتنامه دهخدابستره کردن . [ ب ِ ت ُ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تراشیدن با استره : شیخ گفت این ساعت برو و موی محاسن و سر را پاک بستره کن . (تذکرةالاولیاء عطار).
بساله کردنلغتنامه دهخدابساله کردن . [ ب َ ل َ / ل ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سودن و صلایه کردن . (ناظم الاطباء).
بست کردنلغتنامه دهخدابست کردن . [ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) منقبض شدن . قبض کردن . چنانکه دوا یا غذایی قابض . شدّ طبیعت . قبض شدن .- بست کردن شکم ؛ (در تداول خانگی ) یبوست سخت در معده پیدا شدن .
بسر کردنلغتنامه دهخدابسر کردن . [ ب ِس َ ک َ دَ ] (مص مرکب ). بسر بردن . (آنندراج ). به آخررسانیدن چیزی را. رجوع به سر کردن شود : نه یاررا ز غم خود خبر توانم کردنه با جفای غم او بسر توانم کرد. زکی همدانی (از آنندراج ).و رجوع به بسر برد
ابساسلغتنامه دهخداابساس . [ اِ ] (ع مص ) راندن اشتر. زجر کردن شتررا به لفظ بس بس . || رها کردن ستور به آب . || بس بس گفتن ناقه را به وقت دوشیدن .
بسلغتنامه دهخدابس . [ ب َ ] (ص ، ق ) پهلوی ، وس . پارسی باستان ، وسئی ، وسی . و رجوع کنید به اسفا؛ فهرست لغات پارسی نو. (حاشیه ٔ برهان قاطع، چ معین ) بمعنی بسیار باشد. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (دِمزن ) (غیاث ). بسی . افزون . فراوان . (ناظم الاطباء) (دِمزن ). بسیار که لفظهای دیگرش بسا
بسلغتنامه دهخدابس .[ ب ِ س س ] (ع اِ) گربه ٔ خانگی . رجوع به بَس ّ شود. || (اِمص ) کوشش و جهد و رجوع به بس شود.
بسلغتنامه دهخدابس . [ ب َ س س ] (ع مص ) دور کردن و راندن کسی را. (از متن اللغة). || نرم راندن و زجر کردن شتر را در وقت راندن . (تاج المصادر بیهقی ). نرم راندن شتر را. (زوزنی ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). راندن شتر را بنرمی و رفق .(از متن اللغة). راندن شتر را و گفتن او را
بسلغتنامه دهخدابس . [ ب َ س ُ ] (اِ) (در اصطلاح هیئت ) نام یکی از جهات ، بزعم هندوان . رجوع به ماللهند ص 145 س 19، ص 173 س 8 و ص <span class="hl" dir="ltr"
دبسلغتنامه دهخدادبس . [ ] (اِخ ) المطران یوسف بن الیاس بن یوحنا الدبس . متولد به سال 1833 و متوفی بسال 1907 م . (1249 - 1325 هَ . ق .) مورخ و رئیس اسقفان بی
دبسلغتنامه دهخدادبس . [ دَ ] (اِخ ) دوس . نام گدایی زفت . نعت گدایی سمج که عباس نام داشت . نعت عباس نامی مثل در زفتی گدایی . مردی مبرم در گدایی : گفت خدمت آنکه بهر ذل نفس خویش را سازی تو چون عباس دبس . مولوی .رجوع به دوس و رجوع به