بسکللغتنامه دهخدابسکل . [ ب ُ ک َ ] (ع ص ، اِ) اسب رمان که سپس همه آید. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
بشکللغتنامه دهخدابشکل . [ ب ِ ک َ ] (اِ) بشکله . بسکله . پشکله . بشکنه . کجک کلید را گویند، یعنی چوب کجکی که کلیدان را بدان گشایند. (برهان ) (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). کژک کلیدان باشد یعنی آن چوبکها که در سوراخهای کلیدان رفته و به آن دربسته شود. (سروری ). کژکی کلیدان . (ش
قوسدیکشنری عربی به فارسیکمان , طاق , قوس , بشکل قوس ياطاق دراوردن , () ناقلا , شيطان , موذي , رءيس , اصلي , پيشوندي بمعني رءيس و کبير و بزرگ , خم شدن , تعظيم کردن , مطيع شدن , تعظيم , قلا ب , کروشه
بشکللغتنامه دهخدابشکل . [ ب ِ ک َ ] (اِ) بشکله . بسکله . پشکله . بشکنه . کجک کلید را گویند، یعنی چوب کجکی که کلیدان را بدان گشایند. (برهان ) (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). کژک کلیدان باشد یعنی آن چوبکها که در سوراخهای کلیدان رفته و به آن دربسته شود. (سروری ). کژکی کلیدان . (ش
بشکللغتنامه دهخدابشکل . [ ب ِ ک َ ] (اِ) بشکله . بسکله . پشکله . بشکنه . کجک کلید را گویند، یعنی چوب کجکی که کلیدان را بدان گشایند. (برهان ) (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). کژک کلیدان باشد یعنی آن چوبکها که در سوراخهای کلیدان رفته و به آن دربسته شود. (سروری ). کژکی کلیدان . (ش