بصیری عجمیلغتنامه دهخدابصیری عجمی . [ ب َ ی ِ ع َ ج َ ] (اِخ ) شاعر مشهوری است و جامع فضیلت علم و قناعت است چه از دنیا بکفافی قناعت کرده و گرد خانه ٔ ارباب دنیا نمیگردد و بجهت دونان بنده دونان نمیشود. شعر خوب میگوید و از اوست :در کوی می فروشان هر رند پادشاهی وزباده هر پیاله جام جهان نمایی .
بیسریلغتنامه دهخدابیسری . [ ب َ س َ ] (اِخ ) امیری بود در مصر و به او منسوب است قصر عالی که در قاهره است . (از منتهی الارب ).
بیسریلغتنامه دهخدابیسری . [ ب َ س َ ری ی ] (ع اِ) یکی بیاسرة. گروهی در سند که ناخداها آنها را برای محاربه با دشمن نوکر دارند. (ناظم الاطباء). رجوع به بیاسرة شود.
بصیریلغتنامه دهخدابصیری . [ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به جد خاندانی است که نام او ابو کامل احمدبن محمدبن علی بن محمدبن بصیر بخاری بصیری است . (سمعانی ) (از اللباب فی تهذیب الانساب ).
بصیریلغتنامه دهخدابصیری . [ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به جد خاندانی است که نام او ابو کامل احمدبن محمدبن علی بن محمدبن بصیر بخاری بصیری است . (سمعانی ) (از اللباب فی تهذیب الانساب ).