بقادرلغتنامه دهخدابقادر. [ ] (اِخ ) شعبه ای از کوههای البرز که در قسمت جلگه های ایالت تهران (نزدیک رباط کریم ) پیش رفته . (یادداشت بخط مؤلف ).
بقدرلغتنامه دهخدابقدر. [ ب ِ ق َ رِ ] (ق مرکب ) بملاحظه و به اندازه و بحسب و موافق . (ناظم الاطباء). همواره لازم الاضافه است : بقدر بردنم نه بار بر من منه بیش از کشش تیمار برمن . نظامی .- بقدر احتیاج ؛ برحس
بیقدرفرهنگ مترادف و متضاد۱. بیارزش، غیرمهم، کمارزش، کمبها ۲. بیعزت، پست، حقیر، فرومایه، ناقابل ≠ ارزشمند
حشرلغتنامه دهخداحشر. [ ح َ ] (ع ص ، اِ) گوش لطیف و باریک . (واحد و تثنیه و جمع در آن یکسان است ). (آنندراج ). || پر لطیف که بر تیر نهند. || سنان حشر؛ سنان باریک . سنانی باریک . (مهذب الاسماء). || سهم حشر؛ تیر باریک . || قیامت . رستاخیز. رستخیز. یوم الحشر. یوم النشور. روز قیامت <span class="h
طائع للّهلغتنامه دهخداطائع للّه . [ ءِ ع ُ لِل ْ لاه ] (اِخ ) (الَ ...) عبدالکریم بن الفضل بن جعفربن احمد، امیرالمؤمنین الطائع للّه بن المطیعبن المقتدربن المعتضد. بیست وچهارمین خلیفه ٔ عباسی ، امر خلافت را در ماه ذی القعدة سال 363 هَ . ق . متولی شد و در شعبان سال
طهرانلغتنامه دهخداطهران . [ طِ ] (اِخ ) دهیست به ری . (منتهی الارب ) (آنندراج ). یاقوت در معجم البلدان آورده که :از مردی اهل ری که محل وثوق و اعتماد بود، شنیدم که : طهران دیهی است بزرگ و بنای این دیه تمامی در زیر زمین واقع است و احدی را یارای آن نیست که بدان دیه راه یابد، مگر آنکه اهالی آنجا ا