بیقةلغتنامه دهخدابیقة. [ ق َ ] (ع اِ) دانه ای است سبز کلانتر از کرسنه نان و طبیخ آن را میخورند و آن را مقشر کرده به گاوان دهند و گاوان را چاق و فربه کند. (منتهی الارب ).
بیقیةلغتنامه دهخدابیقیة. [ ب َ قی ی َ ] (ع اِ) نباتی است درازتر از عدس و در کشتها روید و در قوت مانند عدس است نافع مفاصل و قبل و فتق . (منتهی الارب ). رجوع به ترجمه ٔ صیدنه ٔ بیرونی و مفردات قانون ابوعلی چ تهران ص 170 شود.
بیکهلغتنامه دهخدابیکه . [ ب َ ک َ / ک ِ ] (اِ) (مؤنث بیک ) بانو. بی بی . خاتون . خانم . بیگم . سیدة. ستی .حُرّة. (یادداشت مؤلف ). رجوع به بیک و بیکم شود.
بقهلغتنامه دهخدابقه . [ ب ُق َ / ق ِ ] (اِ) گاو تخمی . گاو نری که از آن برای تولید مثل استفاده میکنند . (فرهنگ فارسی معین ). گوساله . (مؤید الفضلاء ص 185).
دوطبقهلغتنامه دهخدادوطبقه . [ دُ طَ ب َ/ ب ِ ق َ / ق ِ ] (ص مرکب ) دواشکوبه . دومرتبه . که طبقه ای بالای طبقه ای دیگر قرار داشته باشد: اتاق دوطبقه .ساختمان دوطبقه . (یادداشت مؤلف ). اتوبوس دوطبقه .
حروف مطبقهلغتنامه دهخداحروف مطبقه . [ ح ُ ف ِ م ُ ب َ ق َ / ق ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به حرف مطبق شود.
چهارطبقهلغتنامه دهخداچهارطبقه . [ چ َ / چ ِ طَ ب َ ق َ / ق ِ ] (ص مرکب ) که طبقات چهار دارد. که دارای چهار اشکوب است . چهاراشکوبه . با چهار اشکوب که روی هم قرار گرفته باشند و مجموعاً تشکیل واحد مستقلی را دهند. آنچه چهار مرتبه داش
خوش سابقهلغتنامه دهخداخوش سابقه . [ خوَش ْ / خُش ْ ب ِ ق َ / ق ِ ] (ص مرکب ) آنکه سابقه ٔ خوب دارد. مقابل بدسابقه . با پیشینه ٔ خوب . خوشنام در زندگی گذشته ٔ خود.