بلاتکلیفیلغتنامه دهخدابلاتکلیفی . [ ب ِ ت َ ] (حامص مرکب ) حالت و کیفیت بلاتکلیف . بی تکلیفی . (فرهنگ فارسی معین ). سرگردانی .
بلاتکلیفلغتنامه دهخدابلاتکلیف . [ ب ِ ت َ ] (ع ص مرکب ) (از: ب + لا (نفی ) + تکلیف ) بدون تکلیف . بی تکلیف . آنکه نداند چه کار باید بکند. (فرهنگ فارسی معین ). که نداند چه بایدش کردن .
کاوش وارسانهinspective exploration, specific explorationواژههای مصوب فرهنگستانروشی کاوشگرانه بهمنظور کاهش اضطراب و بیم و بلاتکلیفی ناشی از محرک جدید که انگیختگی را کاهش میدهد
عدم قطعیتفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مبانی استدلال عدم قطعیت، نامعلومی، ابهام، ایهام تئوری کوانتوم چیز نامعین، چیزی، فلانی گمنامی، ناشناسی، بینامی مظنه ناباوری بلاتکلیفی