بلاشرطلغتنامه دهخدابلاشرط. [ ب ِ ش َ ] (ع ق مرکب ) (از: ب + لا (نفی )+ شرط). بدون شرط. بطور مطلق . (فرهنگ فارسی معین ). بی قید و شرط. دربست . بی هیچ قید و شرط.
بلاشگردلغتنامه دهخدابلاشگرد. [ ب َ گ ِ ] (اِخ ) بلاشجرد. شهری که بلاش بن فیروز آن را بنا کرد. رجوع به بلاشجرد شود.
نامشروطلغتنامه دهخدانامشروط. [ م َ ] (ص مرکب ) بدون قید و شرط. بلاشرط. که مقید به شرطی نیست . مقابل مشروط. رجوع به مشروط شود.
بی شرطلغتنامه دهخدابی شرط. [ ش َ ] (ص مرکب ) (از: بی + شرط) مطلق .بلاشرط. بی قید. (یادداشت مؤلف ). رجوع به شرط شود.
بیقیدوشرطفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام رط، نامحدود، بلاقید، بلاشرط، بدون قیدوشرط، دلبخواه، ببروبدوز خودسرانه، قراردادی
بلاشکفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مبانی استدلال م، بدونبحث، بیشک، بیتردید، بیشبهه، بهعین، بهعینه، حق، راست بلاقید، بلاشرط، بدون قیدوشرط، اللهوبالله، الاوبلّا (الاوللا، الاولله)، بدونبروبرگرد، بیچونوچرا، بهطور قطع، باید حتماً▼
دیاتسلغتنامه دهخدادیاتس . (اِخ ) آرماندو (از 1861 - 1928 م .) فلدمارشال ایتالیائی . وی در جنگ جهانی اول سپاهیان اتریش - هنگری را در ویتوریوونتو شکست داد و در 3 نوامبر <span class="hl" dir="ltr