بلاشکلغتنامه دهخدابلاشک . [ ب ِ ش َک ک ] (ع ق مرکب ) (از: ب + لا (نفی ) + شک ) بدون شک . بی تردید. بدون شبهه . (فرهنگ فارسی معین ). بی گمان . بی شبهه . قطعاً : این تفسیر بلاشک موافق و مناسب این نام نیست . (تاریخ قم ص 63).
بلاشکفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مبانی استدلال م، بدونبحث، بیشک، بیتردید، بیشبهه، بهعین، بهعینه، حق، راست بلاقید، بلاشرط، بدون قیدوشرط، اللهوبالله، الاوبلّا (الاوللا، الاولله)، بدونبروبرگرد، بیچونوچرا، بهطور قطع، باید حتماً▼
بلاشقلغتنامه دهخدابلاشق . [ ب ُ ش ُ ] (ص ) در تداول مردم قزوین ، شوخگن . آلوده . (یادداشت مرحوم دهخدا). و آن بیشتر درباره ٔ ظروف ناشسته و ناپاک بکار رود و شاید کلمه ترکی باشد.
بلسکلغتنامه دهخدابلسک . [ ب َ س َ / ب ِ س ِ ] (ع اِ) گیاهی است که چون در جامه خلد به دشواری جدا گردد. (منتهی الارب ). بلسکاء. (اقرب الموارد). بَلسَکی . (منتهی الارب ). و رجوع به بلسکاء و بلسکی شود.
بلاشکرلغتنامه دهخدابلاشکر. [ ب َ ک َ ] (اِخ ) قریه ای است مابین بَرَدان و بغداد، و نام آن در اشعار و اخبار آمده است . (از معجم البلدان ).
بلافرهنگ فارسی عمیدکلمۀ نفی؛ بی؛ بدونِ (در ترکیب با کلمۀ دیگر): بلاتشبیه، بلاشبهه، بلاشک، بلاعوض. Δ استعمال آن تنها بر سر اسم یا مصدر عربی صحیح است.
بلاشبهةلغتنامه دهخدابلاشبهة. [ ب ِ ش ُ هََ ] (ع ق مرکب ) (از: ب + لا (نفی ) + شبهه ) بدون شبهه . بی شک . بلاشک . بی گمان . (فرهنگ فارسی معین ). بی تردید.
بلاشکرلغتنامه دهخدابلاشکر. [ ب َ ک َ ] (اِخ ) قریه ای است مابین بَرَدان و بغداد، و نام آن در اشعار و اخبار آمده است . (از معجم البلدان ).