بلاطلغتنامه دهخدابلاط. [ ب َ ] (ع اِ) زمین رست و هموار. (منتهی الارب ). زمین هموار و نرم . (از اقرب الموارد). || سنگها که در سرا و جز آن گسترده باشند. (منتهی الارب ). حجر و سنگ که در خانه فرش شود. (از اقرب الموارد). تخته های سنگ که بدان زمین را فرش کنند. (از المنجد). || در اصطلاح امروزین عرب
بلاطلغتنامه دهخدابلاط. [ ب َ / ب ِ ] (اِخ ) نام چند جایگاه است : دهی است در دمشق . (منتهی الارب ). بیت البلاط؛ قریه ای است از قرای غوطه ٔ دمشق . (از معجم البلدان ) (از مراصد). || قلعه ای است در اندلس . (منتهی الارب ). بلاط عَوسَجه ؛ قلعه ای است در اندلس از اع
بلاطلغتنامه دهخدابلاط. [ ب ِ ] (ع مص ) مصدر مُبالطة است در تمام معانی . (از ناظم الاطباء). رجوع به مبالطة شود.
بلادلغتنامه دهخدابلاد. [ ب ِ ] (ع اِ) ج ِ بَلدة. (منتهی الارب ). ج ِ بَلد و بلدة. (از اقرب الموارد). شهرها. (فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء) : از برای ... ترتیب بلاد... انبیا را بعثت کرد. (سندبادنامه ص 3).مصالح بلاد... متفرق گردد. (س
بلادلغتنامه دهخدابلاد. [ ب َ / ب ِ ] (اِخ ) شهری است نزدیک حجرالیمامة، وآنجا مانند یثرب به تیرهای نیکو شهرت دارد. (از معجم البلدان ).
بلادلغتنامه دهخدابلاد. [ ب ِ ] (ع مص ) مبالدة. با چوب و یا شمشیر یکدیگر را زدن . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). رجوع به مبالدة شود.
بلادلغتنامه دهخدابلاد. [ ب َ ] (ص ) بلابه و بدکار. بلاده . بلایه .(از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به بلاده و بلایه شود.
بلاطائللغتنامه دهخدابلاطائل .[ ب ِ ءِ ] (ع ص مرکب ، ق مرکب ) (از: ب + لا (نفی ) + طائل ) بی فایده . بی سود. (فرهنگ فارسی معین ). بیهوده .- تطویل بلاطائل ؛ بدرازا کشاندن بی سود. دراز داشتن مطلبی که فایدتی نداشته باشد.
بلاطالشهدالغتنامه دهخدابلاطالشهدا. [ ب َ طُش ْ ش ُ هََ ] (اِخ ) نامی است که در مآخذ اسلامی به جنگ پواتیه داده شده است و آن در رمضان 114 هَ . ق . اکتبر 732م . بین شارل مارتل (در رأس سپاهیان مسیحی فرانکها) و عبدالرحمان غافقی (حاکم م
بلاطحلغتنامه دهخدابلاطح . [ ب ُ طِ ] (ع ص ) سلاطح بلاطح ؛ پهن ، از اتباع است . (منتهی الارب ): شی ٔ سلاطح بلاطح ؛ چیزی عریض و پهن ، و بلاطح از اتباع است . (از ذیل اقرب الموارد).
بلاطنسلغتنامه دهخدابلاطنس . [ ب َ طُ ن ُ ] (اِخ ) شهریست کوچک در شام و در آن قلعه و اشجار و چشمه ها است . (منتهی الارب ). قلعه ایست محکم در سواحل شام در مقابل لاذقیه ، از اعمال حلب . (از معجم البلدان ) (از مراصد).
بالطلغتنامه دهخدابالط. [ ل ِ ] (ع ص ) بلاط گسترنده و بلاط سنگهاست که در سرا و جز آن گسترده باشند. (از منتهی الارب ).
بلطلغتنامه دهخدابلط. [ ب َ ] (ع مص ) بلاط گستردن خانه را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). سنگ فرش کردن خانه را. (از ناظم الاطباء).
مبلطلغتنامه دهخدامبلط. [ م ُ ب َل ْ ل َ ] (ع ص ) خانه ٔ بلاط گسترده . (منتهی الارب ). خانه ٔ سنگفرش گسترده شده . (ناظم الاطباء).
ابلاطلغتنامه دهخداابلاط. [ اِ ] (ع مص ) درویش شدن . محتاج و بی مال گشتن . || درویش گردانیدن . || بلاط گستردن . || مبالغه در چیز خواستن . الحاح کردن بر کسی در سؤال . (منتهی الارب ).
کیثوفیلالغتنامه دهخداکیثوفیلا.[ ث ُ ] (معرب ، اِ) لغتی است یونانی و معنی آن به فارسی ازسنگ ساخته باشد، و آن صمغی است به غایت صلب و از درخت نوعی بلوط به هم می رسد، و به عربی صمغالبلوط گویند، و به حذف تحتانی بعدِ «فا» (کیثوفلا) هم به نظر آمده است ، و بعضی گویند سریانی است . (برهان ) (آنندراج ). به
بلاطائللغتنامه دهخدابلاطائل .[ ب ِ ءِ ] (ع ص مرکب ، ق مرکب ) (از: ب + لا (نفی ) + طائل ) بی فایده . بی سود. (فرهنگ فارسی معین ). بیهوده .- تطویل بلاطائل ؛ بدرازا کشاندن بی سود. دراز داشتن مطلبی که فایدتی نداشته باشد.
بلاطالشهدالغتنامه دهخدابلاطالشهدا. [ ب َ طُش ْ ش ُ هََ ] (اِخ ) نامی است که در مآخذ اسلامی به جنگ پواتیه داده شده است و آن در رمضان 114 هَ . ق . اکتبر 732م . بین شارل مارتل (در رأس سپاهیان مسیحی فرانکها) و عبدالرحمان غافقی (حاکم م
بلاطحلغتنامه دهخدابلاطح . [ ب ُ طِ ] (ع ص ) سلاطح بلاطح ؛ پهن ، از اتباع است . (منتهی الارب ): شی ٔ سلاطح بلاطح ؛ چیزی عریض و پهن ، و بلاطح از اتباع است . (از ذیل اقرب الموارد).
بلاطنسلغتنامه دهخدابلاطنس . [ ب َ طُ ن ُ ] (اِخ ) شهریست کوچک در شام و در آن قلعه و اشجار و چشمه ها است . (منتهی الارب ). قلعه ایست محکم در سواحل شام در مقابل لاذقیه ، از اعمال حلب . (از معجم البلدان ) (از مراصد).
خانقاه بلاطلغتنامه دهخداخانقاه بلاط. [ ن َ / ن ِ هَِ ب َ ] (اِخ ) نام نخستین خانقاهی است که بحلب کرده شد. علت تسمیه ٔ آن به این اسم بواسطه ٔ بازار بلاط است که امروز بنام بازار صابونی مشهور میباشد. این خانقاه را شمس الخواص لؤلؤ خادم بسال
حصن البلاطلغتنامه دهخداحصن البلاط. [ ح ِ نُل ْ ب َ ] (اِخ ) حصنی به اسپانیا. (حلل سندسیه ج 1 ص 100).
نبلاطلغتنامه دهخدانبلاط. [ ن َ ب َل ْ لا ] (اِخ ) مؤلف قاموس کتاب مقدس آرد: نبلاط [ بمعنی : جهالت پنهانی ] شهری است که بنیامینیان در آن سکونت داشتند و گمان میرود که بیت نبلا باشد که به مسافت چهار میل به شمال لدّ واقع است و در آنجا اصیلهای مخروبه و سنگهای جمادی شده بسیار دیده شود. (از قاموس کت
انبلاطلغتنامه دهخداانبلاط.[ اِم ْ ب ِ ] (ع مص ) بعید شدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). دور گشتن . (ناظم الاطباء).
جانبلاطلغتنامه دهخداجانبلاط. [ جام ْ ب ُ ] (اِخ ) لقب جنبلاط بود که یکی از خاندانهای دروزی لبنان و منتسب به جان بولاد کردی است . رجوع به جنبلاط شود.