باد درّهvalley windواژههای مصوب فرهنگستانبادی که در هوای صاف در امتداد محور درّه، رو به بالا میوزد و مؤلفۀ روزهنگام سامانههای باد کوه ـ درّه است متـ . نسیم درّه valley breeze
ابتلاءلغتنامه دهخداابتلاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) ابتلا. آزمودن . بیازمودن . آزمایش . امتحان . آزمایش کردن . خبر پرسیدن . اختبار. (از آنندراج ). || در بلا و رنج افکندن . مبتلا کردن . گرفتار و دچار رنجی کردن . || در بلا افتادن . گرفتاری . (از آنندراج ) : گفت رنج احمقی قهر
اعلاقلغتنامه دهخدااعلاق . [ اِ ] (ع مص ) زلوک افکندن بر اندام تا بمکد خون را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). زالو بر جایی افکندن تا خون آنرا بمکد. و منه الحدیث : اللدود احب الی ّ من الاعلاق . (از اقرب الموارد). زکوک انداختن بر اندام تا بمکد خون را. (ناظم الاطباء). || مال نفیس یافتن . (منتهی الارب
رستخیزلغتنامه دهخدارستخیز. [ رَ ت َ / رَ ] (اِ مرکب ) رستاخیز. برخاستن مردگان . (از: ریست ، مرده ، میت + خیز، برخاستن ). (یادداشت مؤلف ). رستاخیز. قیامت . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ) (از فرهنگ جهانگیری ). روز قیامت و محشر و رستاخیز. (ناظم الا
بلافرهنگ فارسی عمید۱. غم؛ اندوه.۲. رنج.۳. گرفتاری.۴. (اسم مصدر) آزمودن در خیر یا شر؛ آزمایش در نعمت یا محنت.
بلافرهنگ فارسی عمیدکلمۀ نفی؛ بی؛ بدونِ (در ترکیب با کلمۀ دیگر): بلاتشبیه، بلاشبهه، بلاشک، بلاعوض. Δ استعمال آن تنها بر سر اسم یا مصدر عربی صحیح است.
بلالغتنامه دهخدابلا. [ ب َ ] (از ع ، اِ) بلاء. آزمایش . (ناظم الاطباء). آزمایش . آزمون . امتحان . (فرهنگ فارسی معین ). بَلوی . بَلیّة. مِحنة : اندر بلای سخت پدید آیدفضل و بزرگواری و سالاری . رودکی .و رجوع به بلاء شود. || زحمت و سخ
بلالغتنامه دهخدابلا. [ ب ِ ] (ع پیشوند) (از: حرف جر «ب » + حرف نفی «لا») کلمه ٔ نفی مأخوذ از عربی ، یعنی بی و بدون ، و چون این کلمه را بر سر اسمی درآورند، اسم معین فعل میگردد مانند بلاتوقف ، بلاخلاف ، بلاشبهه ... (از ناظم الاطباء). این کلمه بر سر اسماء و مصادر عربی درآید مانند بلاتردید، بلا
پوئبلالغتنامه دهخداپوئبلا. [ ءِ ] (اِخ ) شهری در مکزیک ، واقع در 122هزارگزی جنوب شرقی مکزیکو و 111000 تن سکنه ، مدرسه ٔ متوسطه و مدرسه ٔ رهبانان و کلیساهای متعدد، کارخانه های بزرگ چینی سازی و تعداد بسیار از مؤسسه های حرف و صنا
پوئبلالغتنامه دهخداپوئبلا. [ ءِ ] (اِخ ) کشوری در مکزیک مرکزی محدود از طرف مشرق و شمال شرقی به وِراکروز و از طرف مغرب به هیدالگو، و تلاقزاله ، مکزیکو و مُرِلُس و از جهت جنوب به مملکت گوئِرُ و اواخاکا. مساحت سطح آن 31616 هزار گز مربع با <span class="hl" dir="ltr
عفربلالغتنامه دهخداعفربلا. [ ع َ رَ ب َ ] (اِخ ) شهری است در غور اردن در نزدیکی بیسان و طبریه . (از معجم البلدان ).
جنبلالغتنامه دهخداجنبلا. [ جُم ْ ب ُ ] (اِخ ) شهرکی است بین واسط و کوفه . (معجم البلدان ) و رجوع به ابن اثیر 7:128 شود.
شاه کربلالغتنامه دهخداشاه کربلا. [ هَِ ک َ ب َ ] (اِخ ) در تداول عوام و مرثیه سرایان ، حسین بن علی علیهماالسلام .