بلا کشیدنلغتنامه دهخدابلا کشیدن . [ ب َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) متحمل بلا شدن . رنج بردن . سختی کشیدن : چه مایه کشیدیم رنج و بلاازین اهرمن کیش دوش اژدها. فردوسی .بیا به قصه ٔ ایوب صابر مسکین بلای
باد درّهvalley windواژههای مصوب فرهنگستانبادی که در هوای صاف در امتداد محور درّه، رو به بالا میوزد و مؤلفۀ روزهنگام سامانههای باد کوه ـ درّه است متـ . نسیم درّه valley breeze
بلاکشیلغتنامه دهخدابلاکشی . [ ب َ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) عمل و حالت بلاکش . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به بلاکش و بلا کشیدن شود.
بلاکشیدهلغتنامه دهخدابلاکشیده . [ ب َ ک َ / ک ِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) متحمل بلاشده . رنج دیده . سختی دیده . و رجوع به بلا کشیدن شود.
مصیبت کشیدنلغتنامه دهخدامصیبت کشیدن . [ م ُ ب َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) سختی کشیدن . بدبختی و نکبت و بلا کشیدن . به غم و مصیبت و ماتم گرفتار آمدن . (از یادداشت مؤلف ). و رجوع به مصیبت کش شود.
دیدنلغتنامه دهخدادیدن . [ دی دَ] (مص ) مصدر دیگر آن به قیاس بینیدن و اسم مصدرش بینش است . (از یادداشت مؤلف ). نگریستن . رؤیت کردن . نگریدن . نگاه کردن . نظر انداختن . عیان . معاینه . مقابل آگهی یافتن و خبر. ابصار. لحاظ. ملاحظه . رؤیة. رؤیان . مشاهده . (یادداشت مؤلف ). رؤیت آنچه برابر چش
کشیدنلغتنامه دهخداکشیدن . [ ک َ / ک ِدَ ] (مص ) (از: کش + یدن ، پسوند مصدری ) بردن . گسیل داشتن . سوق دادن . از جای به جائی نقل مکان دادن . (یادداشت مؤلف ). بردن از جایی به جای دیگر. نقل کردن . منتقل ساختن : که گستهم و بندوی را کرد
بلافرهنگ فارسی عمید۱. غم؛ اندوه.۲. رنج.۳. گرفتاری.۴. (اسم مصدر) آزمودن در خیر یا شر؛ آزمایش در نعمت یا محنت.
بلافرهنگ فارسی عمیدکلمۀ نفی؛ بی؛ بدونِ (در ترکیب با کلمۀ دیگر): بلاتشبیه، بلاشبهه، بلاشک، بلاعوض. Δ استعمال آن تنها بر سر اسم یا مصدر عربی صحیح است.
بلالغتنامه دهخدابلا. [ ب َ ] (از ع ، اِ) بلاء. آزمایش . (ناظم الاطباء). آزمایش . آزمون . امتحان . (فرهنگ فارسی معین ). بَلوی . بَلیّة. مِحنة : اندر بلای سخت پدید آیدفضل و بزرگواری و سالاری . رودکی .و رجوع به بلاء شود. || زحمت و سخ
بلالغتنامه دهخدابلا. [ ب ِ ] (ع پیشوند) (از: حرف جر «ب » + حرف نفی «لا») کلمه ٔ نفی مأخوذ از عربی ، یعنی بی و بدون ، و چون این کلمه را بر سر اسمی درآورند، اسم معین فعل میگردد مانند بلاتوقف ، بلاخلاف ، بلاشبهه ... (از ناظم الاطباء). این کلمه بر سر اسماء و مصادر عربی درآید مانند بلاتردید، بلا
پوئبلالغتنامه دهخداپوئبلا. [ ءِ ] (اِخ ) شهری در مکزیک ، واقع در 122هزارگزی جنوب شرقی مکزیکو و 111000 تن سکنه ، مدرسه ٔ متوسطه و مدرسه ٔ رهبانان و کلیساهای متعدد، کارخانه های بزرگ چینی سازی و تعداد بسیار از مؤسسه های حرف و صنا
پوئبلالغتنامه دهخداپوئبلا. [ ءِ ] (اِخ ) کشوری در مکزیک مرکزی محدود از طرف مشرق و شمال شرقی به وِراکروز و از طرف مغرب به هیدالگو، و تلاقزاله ، مکزیکو و مُرِلُس و از جهت جنوب به مملکت گوئِرُ و اواخاکا. مساحت سطح آن 31616 هزار گز مربع با <span class="hl" dir="ltr
عفربلالغتنامه دهخداعفربلا. [ ع َ رَ ب َ ] (اِخ ) شهری است در غور اردن در نزدیکی بیسان و طبریه . (از معجم البلدان ).
جنبلالغتنامه دهخداجنبلا. [ جُم ْ ب ُ ] (اِخ ) شهرکی است بین واسط و کوفه . (معجم البلدان ) و رجوع به ابن اثیر 7:128 شود.
شاه کربلالغتنامه دهخداشاه کربلا. [ هَِ ک َ ب َ ] (اِخ ) در تداول عوام و مرثیه سرایان ، حسین بن علی علیهماالسلام .