بلباسلغتنامه دهخدابلباس . [ ب ِ ] (اِخ )ناحیه ای در حوالی ساوجبلاغ (مهاباد) مرکز کردهایی که به لهجه ٔ بلباس سخن میگویند. (فرهنگ فارسی معین ).
تمرین بالباسdress rehearsalواژههای مصوب فرهنگستاناز مراحل آخر تمرین نمایش که بازیگران با لباسهای اصلی نمایش به تمرین میپردازند
بلبوسلغتنامه دهخدابلبوس . [ ب َ ] (اِ) نوعی از پیازصحرایی باشد و آنرا به عربی بصل الزیز و بصل الذئب خوانند. (از برهان ) (از آنندراج ). بصل الزیز، و گویند پیاز تلخ . (از الفاظالادویة). بعضی گفته اند زیزی است وبعضی گفته اند تلخ پیاز است ، درجمله پیازی است که بخورند، برگ او همچون برگ گندنا است آن
بلبسلغتنامه دهخدابلبس . [ ب َ ب َ ] (اِ) تره ٔ بیابانی که نوعی گیاه است . (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به تره ٔ بیابانی شود.
دیوزیلغتنامه دهخدادیوزی . [ وْ ] (ص مرکب ) درزی ِّ دیو. آنکه بلباس دیوان باشد و درزی ِّ آنها بود. (ناظم الاطباء).
خار در جامه آویختنلغتنامه دهخداخار در جامه آویختن . [ دَ م َ / م ِ ت َ ] (مص مرکب ) چسبیدن خار بجامه . تعلیق خار بلباس . علق . (تاج المصادر بیهقی ). رجوع به لغت علق شود.
تذاؤبلغتنامه دهخداتذاؤب . [ ت َ ءُ ] (ع مص ) بلباس مانند گرگ شده پوشیدن ، برای ناقه تا بر بچه ٔ غیر مهربان گردد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (المنجد) (اقرب الموارد). || نرم و مختلف وزیدن باد. || گرفتن چیزی بنوبت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به تذؤب شود.