بلهانلغتنامه دهخدابلهان . [ ] (اِخ ) پرستار راحیل که یعقوب او را بزنی کرد. (یادداشت مرحوم دهخدا). در قاموس کتاب مقدس «بلهه » ضبط شده است . رجوع به بلهه شود.
بلحانلغتنامه دهخدابلحان . [ ب ِ ] (ع اِ) ج ِ بُلَح . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به بُلح شود.
بلیانلغتنامه دهخدابلیان . [ ب َل ْ ] (اِخ ) نام خضر پیغمبر علیه السلام است که برادرزاده ٔ الیاس پیغمبر باشد. (برهان ).
بلهانهلغتنامه دهخدابلهانه . [ ب ُ ن َ / ن ِ ] (ق مرکب ) منسوب به بله که جمع ابله است . (آنندراج ). بطور بلاهت و بی تمیزی . (فرهنگ فارسی معین ) : سنگها طفلان به من انداختندبس که کردم بی قدش بلهانه رقص .عقل حیران است در بازیچه
بلهانهفرهنگ فارسی معین(بُ نِ) [ ع - فا. ] 1 - (ق مر.) به طور بلاهت و بی تمیزی . 2 - (ص .) شبیه و مانند بله .
بلهةلغتنامه دهخدابلهة. [ ] (اِخ ) مؤنث بلهان . کنیزک راحیل بود که دان و نفتالی را برای یعقوب تولید نمود. (قاموس کتاب مقدس ).
دانهلغتنامه دهخدادانه . [ ن َ ] (اِخ ) دان . نام یکی از پسران یعقوب : ز بلهان دو فرزند مردانه بودهنرمند نفتالی و دانه بود. شمسی (یوسف و زلیخا).رجوع به دان شود.
نفتالیلغتنامه دهخدانفتالی . [ ن ِ ] (اِخ ) نام یکی از دوازده پسر یعقوب . (یادداشت مؤلف ) : ز بلهان دو فرزند مردانه بودهنرمند نفتالی و دانه بود.شمسی (یوسف و زلیخا از یادداشت بخط مؤلف ).
بلهانهلغتنامه دهخدابلهانه . [ ب ُ ن َ / ن ِ ] (ق مرکب ) منسوب به بله که جمع ابله است . (آنندراج ). بطور بلاهت و بی تمیزی . (فرهنگ فارسی معین ) : سنگها طفلان به من انداختندبس که کردم بی قدش بلهانه رقص .عقل حیران است در بازیچه
بلهانهفرهنگ فارسی معین(بُ نِ) [ ع - فا. ] 1 - (ق مر.) به طور بلاهت و بی تمیزی . 2 - (ص .) شبیه و مانند بله .