بلوط چوب پنبهلغتنامه دهخدابلوط چوب پنبه . [ ب َ طِپَم ْ ب َ / ب ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بلوط پیوسته سبزی که در اقلیم مدیترانه ای میروید. قسمت خارجی نرم پوست آن بنام چوب پنبه برای در شیشه و طبقات محافظ اشیاء صنعتی بکار میرود. (از دایرة المعارف فارسی ).
بلوتلغتنامه دهخدابلوت . [ ] (اِخ ) شهریست [ به هندوستان ] بر جانب راه نهاده بر سر کوهی و آبی اندرمیان آن و شهر جلوت همی گذرد و اندر وی بتخانه هاست واز او نیشکر و گاو و گوسفند خیزد. (حدود العالم ).
بلودلغتنامه دهخدابلود. [ ب ُ ] (ع مص ) مقیم شدن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). مقیم شدن به جائی و بلد ساختن آن را. (منتهی الارب ). در جایی اقامت کردن و یا جایی را بعنوان شهر برگزیدن . (از اقرب الموارد). || لازم گرفتن . (از منتهی الارب ). لازم گرفتن زمین را و جنگیدن بر آن . (از اقرب
بلوطلغتنامه دهخدابلوط. [ ب َ / ب َل ْ لو ] (اِ) درختی است که از پوست آن پوست پیرایند و عربان در قدیم ایام به میوه ٔ آن غذا می کردند. (منتهی الارب ). درختی است بزرگ که با پوست آن دباغت کنند و میوه ٔ آن را بخورند. (از اقرب الموارد). نام میوه ایست مغزدار که آن ر
فلينةدیکشنری عربی به فارسیچوب پنبه , بافت چوب پنبه درخت بلوط , چوب پنبه اي , چوب پنبه گذاشتن () , بستن , راه چيزي () گرفتن , در دهن کسي را گذاشتن
corkدیکشنری انگلیسی به فارسیچوب پنبه، چوب پنبهای، بافت چوب پنبه درخت بلوط، چوب پنبه گذاشتن، بستن، راه چیزی گرفتن، در دهن کسی را گذاشتن
corksدیکشنری انگلیسی به فارسیکرک ها، چوب پنبه، چوب پنبهای، بافت چوب پنبه درخت بلوط، چوب پنبه گذاشتن، بستن، راه چیزی گرفتن، در دهن کسی را گذاشتن
چوب پنبهلغتنامه دهخداچوب پنبه . [ پَم ْ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) چوب نرم و پنبه مانندی که سابقاً در روشن کردن چخماق استعمال میشدو اکنون از آن استوانه مانندی به اندازه های مختلف سازند و با آن در بطری و شیشه و غیره را مسدود سازند.(از فرهنگ نظام ). چوب درخت پخاس . (از
بلوطلغتنامه دهخدابلوط. [ ب َ / ب َل ْ لو ] (اِ) درختی است که از پوست آن پوست پیرایند و عربان در قدیم ایام به میوه ٔ آن غذا می کردند. (منتهی الارب ). درختی است بزرگ که با پوست آن دباغت کنند و میوه ٔ آن را بخورند. (از اقرب الموارد). نام میوه ایست مغزدار که آن ر
بلوطلغتنامه دهخدابلوط. [ ب َل ْ لو ] (ع اِ) دندانه ٔ کلید. (منتهی الارب ). || گویند انقطع بلوطی ؛ یعنی منقطع شد حرکت من یا شکسته شد دل من یا پشت من . (منتهی الارب ) (ذیل اقرب الموارد از قاموس ). || درخت بلوط. واحد آن بلوطة. رجوع به بَلوط شود.
بلوطفرهنگ فارسی عمید۱. درختی جنگلی با چوبی سخت و میوهای بیضیشکل که مصرف خوراکی دارد.۲. میوۀ این درخت.⟨ بلوط دریایی: (زیستشناسی) = توتیا
پیربلوطلغتنامه دهخداپیربلوط. [ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان لاربخش حومه ٔ شهرستان شهرکرد. واقع در 15هزارگزی شمال باختر شهر کرد و 12هزارگزی راه چال شتر بشهرکرد دامنه کوه ، معتدل دارای 1393 تن سکنه
داربلوطلغتنامه دهخداداربلوط. [ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان دیره بخش گیلان شهرستان شاه آباد.52 هزارگزی شمال باختری گیلان . کنار رودخانه ٔ الوند.دشت . گرمسیر مالاریائی با 175 تن سکنه . آب آن از رودخانه دیره . محصول آنجا غلات ، ذرت
رماد خشب البلوطلغتنامه دهخدارماد خشب البلوط. [ رَ دِ خ َ ش َ بُل ْ ب َل ْ لو ] (ع اِ مرکب ) خاکستر چوب بلوط. دارویی است . قابض بود و خون ببندد و چون به حریر بپزند و هر روز دو درم به ناشتا با شراب سیب بیاشامند نافع بود جهت بل معده و در این زحمت بغایت نافع بود. (اختیارات بدیعی ).
شاه بلوطلغتنامه دهخداشاه بلوط. [ب َ ] (اِ مرکب ) شاه بالوت . معرب آن هم شاه بلوط. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). نوعی از بلوط باشد بغایت شیرین . سموم را نافع است و مثانه را سود دهد و آن را برومی قسطل خوانند. (برهان ). نام درختی است که آن را کستنه گویند. (از اقرب الموارد). او را بسریانی بلوط ماسکا گویند