بمانندلغتنامه دهخدابمانند. [ ب ِ ن َن ْ دِ ] (حرف اضافه ٔ مرکب )کلمه ٔ تشبیه است . (آنندراج ). مثل . نظیر. شبیه . مانند. بماننده . برسان . بسان . چون . همچون . چنو. رجوع به مانند شود : به رای و بگفتار نیکی گمان نبینی بمانند او در زمان . فردو
بیمانندفرهنگ مترادف و متضاد۱. بیبدیل، بیمثال، بیچون، بیمثل، بینظیر، بیهمتا، فرد، فرید، یکتا، یگانه ۲. تک، نادر، نادره، یکه ≠ عادی ۳. یتیم
بمانندهلغتنامه دهخدابماننده ٔ. [ ب ِ ن َن ْ دَ / دِ ی ِ ] (حرف اضافه ٔ مرکب ) کلمه ٔ تشبیه . (آنندراج ). شبیه . نظیر. همتا. بمانند. رجوع به بمانند و مانند شود : بماننده ٔ نامدار اردشیرفزاینده و فرخ و دلپذیر.
پناهگاه 1refuge 2, refugiumواژههای مصوب فرهنگستانمکانی امن که در آن گونهها میتوانند از تغییرات محیطی در امان بمانند و به حیات خود ادامه دهند
هداجلغتنامه دهخداهداج . [ هَُ ] (ع اِمص ) رفتار پیران . (منتهی الارب ). رفتن بمانند رفتن پیران . (از اقرب الموارد).
یادگارفرهنگ فارسی معین(اِ.) 1 - یادبود، آنچه که از کسی به جا ماند و خاطرة او را زنده نگه دارد. 2 - آنچه که به دوستی دهند تا در یاد دوست بمانند، یادگاری .
بمانندهلغتنامه دهخدابماننده ٔ. [ ب ِ ن َن ْ دَ / دِ ی ِ ] (حرف اضافه ٔ مرکب ) کلمه ٔ تشبیه . (آنندراج ). شبیه . نظیر. همتا. بمانند. رجوع به بمانند و مانند شود : بماننده ٔ نامدار اردشیرفزاینده و فرخ و دلپذیر.