بنا نهادنلغتنامه دهخدابنا نهادن . [ ب ِ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) بنیان گذاشتن . پی افکندن : نور چشمم بنانهاده ٔ تست دل و جان هر دو بازداده ٔ تست . نظامی .ملک کیخسرو چون بکوه اندس و ماهین رسید، دیه قردی
بنا نهادنفرهنگ مترادف و متضاد۱. ساختن، ساختمان کردن، عمارت کردن ≠ ویران کردن، خراب کردن ۲. بنیاد گذاشتن، بنیان نهادن ۳. تاسیس کردن ۴. اساس قرار دادن، بنا قراردادن ۵. قرار گذاشتن
فضای باناخ بازتابیreflexive Banach space, regular Banach spaceواژههای مصوب فرهنگستانفضای باناخی که با دوگان دوم خود برابر است
جبر باناخBanach algebraواژههای مصوب فرهنگستانجبری که فضای باناخ است و نُرم حاصلضرب هر دو عضو آن از حاصلضرب نُرمهای آن دو عضو تجاوز نمیکند
جبر باناخ میانگینپذیرamenable Banach algebraواژههای مصوب فرهنگستانجبر باناخ A با این ویژگی که همۀ اشتقاقهای پیوسته از A به فضای دوگان یک -A دو مدول باناخ، درونی باشد
بنیان نهادنلغتنامه دهخدابنیان نهادن . [ ب ُ ن َ / ن ِ دَ ] (مص مرکب ) بنا نهادن . بنا کردن . (فرهنگ فارسی معین ). بنا نهادن . (ناظم الاطباء).
افتتاح کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم ردن، گشودن، تاسیس کردن، بنا نهادن، کلنگ زدن، باعث شدن، نامگذاری کردن
تأسیس نهادنلغتنامه دهخداتأسیس نهادن . [ ت َءْ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) بنیاد نهادن . تأسیس کردن . بنا نهادن . رجوع به تأسیس شود.
بنالغتنامه دهخدابنا. [ ب َن ْ نا ] (از ع ، ص ) معمار و بسیار بناکننده . (غیاث اللغات ) : معمار دین آثار او دین زنده از کردار اوگنجی است آن دیوار او از خضر بنّا داشته . خاقانی .بل خشت زرین زان بنان شد درخوی خجلت نهان چون خشت گل
بنالغتنامه دهخدابنا. [ ب ِ ] (از ع ، اِ) عمارت . (غیاث اللغات ). عمارت . لاد. ساختمان . (ناظم الاطباء). مقابل عرصه . مقابل اعیانی . آن قسمت از خانه که در آن ساختمانی هست . در تداول عامه بفتح باء گفته شود. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا) : بناهای آباد گردد خراب ز ب
بنافرهنگ فارسی عمید۱. عمارت؛ ساختمان.۲. بُن؛ پایه؛ اساس.۳. (اسم مصدر) ساختن.⟨ بنا کردن: (مصدر متعدی) عمارت کردن؛ ساختمان کردن؛ ساختن عمارت.⟨ بنا نهادن: (مصدر متعدی)۱. ساختمان کردن.۲. بنیاد کردن؛ بنا کردن؛ قرارگذاشتن.
بنافرهنگ فارسی عمیدکسی که پیشهاش ساختن خانه و سایر کارهای ساختمانی است؛ سازندۀ عمارت؛ گِلکار؛ والادگر؛ راز.
خجسته بنالغتنامه دهخداخجسته بنا. [ خ ُ ج َ ت َ / ت ِ ب ِ ] (ص مرکب ) بنای خجسته . ساختمان مبارک . بنای خوش فال . ظاهراً در وقت توصیف از ابنیه ای این ترکیب را بکار میبرند.
خجسته بنالغتنامه دهخداخجسته بنا. [ خ ُج َ ت َ / ت ِ ب َ ] (اِخ ) لقب اورنگ آباد است که شهری از شهرهای دکن می باشد. (از غیاث اللغات ) (آنندراج ).
مبنالغتنامه دهخدامبنا. [ م َ ] (ع اِ) بنا و عمارت . (ناظم الاطباء). || بنیان و اساس . (ناظم الاطباء). ابتداء. اول . پایه . ج ، مبانی . (یادداشت دهخدا). فرهنگستان ایران «پایه » را بجای این کلمه که معادل فرانسوی آن «باز» است پذیرفته . و رجوع به واژه های نو فرهنگستان ایران شود. || محل بنا. (ناظم
لروبنالغتنامه دهخدالروبنا. [ ل ِ ] (اِخ ) (... اِدسی ) موسی خورن موّرخ ارمنستان اسم این نویسنده را گوپ نا ذکر کرده و گفته که از اهل سوریه بود و پسر آپ شاتار معاصر آبگار (اکبر) اوخاما پادشاه اِدس (اِدس یا اورفه پای تخت دولتی بود که خسروُن نام داشت و پادشاهان خسرون دست نشانده ٔ اشکانیان بودند) لر