بنت لبونلغتنامه دهخدابنت لبون . [ ب ِ ت ُ ل َ ] (ع اِ مرکب ) شترکره ٔ دوساله یا بسال سوم درآمده . (منتهی الارب ). شتر دوساله ٔ ماده . (مهذب الاسماء). شترماده ٔ بسال دوم درآمده . بچه شتر دوساله . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). ج ، بنات لبون : و چون به بیست و پنج رسند، بنت مخاض
باند بسامدfrequency band 1واژههای مصوب فرهنگستانگسترۀ پیوستهای از بسامد که در حدِّفاصل یک کران پایین و یک کران بالا قرار میگیرد
باند بسامد رادیوییradio frequency bandواژههای مصوب فرهنگستانطیف بسامد رادیویی که به یک رشته محدودههای بسامدیِ کوچک تقسیم میشود متـ . طیف بسامد 2 radio spectrum
باندbandage 1, band 1واژههای مصوب فرهنگستاننوعی نوار پارچهای برای بستن عضو صدمهدیدۀ بدن متـ . نوار 2
اهجانلغتنامه دهخدااهجان . [ اِ ] (ع مص ) خداوند شتران گزیده شدن . || باردار کردن گشن ناقه ٔ بنت لبون را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
لبونلغتنامه دهخدالبون . [ ل َ ] (ع ص ) شیردار. || میش و اشتر ماده ٔ شیردار. || آنکه شیر در پستانش فرود آمده باشد. لبونة. (منتهی الارب ). ج ، لِبان ، لبن ، لُبُن ، لبائن .- ابن اللبون ؛ شتر کره ٔ دوساله یا به سال سوم درآمده . ابنة لبون ؛تأنیث آن . بنت لبون کذلک .<
دیةلغتنامه دهخدادیة. [ ی َ ] (ع اِ) (از: ودی ). جوهری گوید دیة یکی دیات است و «ة» عوض از واو است و به معنای حق مقتول (قتیل ) است و در تهذیب نویسدکه اصل دیة، وِدْیَة مانند شیة از وشی . (از لسان العرب ). حق قتیل (مقتول ) و آن مالی است که بدل نفس مقتول به ولی او داده شود و از باب تسمیه ٔ بمصدر
بنتلغتنامه دهخدابنت . [ ب ِ ] (ع اِ) دختر. (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات ) (ترجمان القرآن ) (آنندراج ). دختر. و مؤنث ابن نیست بلکه صیغه ٔ جداگانه ای است و در وقت نسبت ، بنتی و بنوی گویند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (کشاف اصطلاحات الفنون ). اِبْنه . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). ج ، بنات . (مه
شعرالبنتلغتنامه دهخداشعرالبنت . [ ش َ رُل ْ ب َ ] (ع اِ مرکب ) بید مجنون . (گیاه شناسی ثابتی ). رجوع به بید مجنون شود.
مبنتلغتنامه دهخدامبنت . [ م ُ ب َن ْ ن ِ ] (ع ص ) خبرپرسنده و بسیار سؤال کننده . (آنندراج ). پرسنده و سؤال کننده و سائل . (ناظم الاطباء). و رجوع به تبنیت (معنی اول ) شود. || آن که هر چه در دل دارد در میان نهد با کسی . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد).
بنتلغتنامه دهخدابنت . [ ب ِ ] (ع اِ) دختر. (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات ) (ترجمان القرآن ) (آنندراج ). دختر. و مؤنث ابن نیست بلکه صیغه ٔ جداگانه ای است و در وقت نسبت ، بنتی و بنوی گویند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (کشاف اصطلاحات الفنون ). اِبْنه . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). ج ، بنات . (مه
تربنتلغتنامه دهخداتربنت . [ ت ِ رِ ب َ ] (اِ) نام گیاهی : برای مراسم تاجگذاری اردشیر دوم مغها دعوت شده بودند و گیاهی که پلوتارک آنرا تربنت می نامد استعمال میشد (ظن قوی این است که این گیاه همان هئومه بوده که در قرون بعد در موقع مراسم مذهبی استعمال میکردند). (تاریخ ایران باستان ج <span class="hl