باند بسامدfrequency band 1واژههای مصوب فرهنگستانگسترۀ پیوستهای از بسامد که در حدِّفاصل یک کران پایین و یک کران بالا قرار میگیرد
باند بسامد رادیوییradio frequency bandواژههای مصوب فرهنگستانطیف بسامد رادیویی که به یک رشته محدودههای بسامدیِ کوچک تقسیم میشود متـ . طیف بسامد 2 radio spectrum
باندbandage 1, band 1واژههای مصوب فرهنگستاننوعی نوار پارچهای برای بستن عضو صدمهدیدۀ بدن متـ . نوار 2
جغلهلغتنامه دهخداجغله . [ ج ِ ل َ / ل ِ ج ِ غ ِ ل َ / ل ِ ] (ص ، اِ) پسر ساده روی که هنوز خطش نرسته باشد. از اهل زبان به تحقیق پیوسته . میرنجات گوید:ای جغله سر ترا بنازم بند کمر ترا بنازم . (آنند
صولتلغتنامه دهخداصولت . [ ص َ / صُو ل َ ] (از ع مص ، اِمص )حمله بردن . (غیاث اللغات ). صولة. حمله : هیبت او کوه را بند کمر درشکست صولت او چرخ را سقف گهر درشکست . خاقانی .صولتت باد سایه دار ظفرد
خالدلغتنامه دهخداخالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن سعیدبن العاص بن امیةبن عبد شمس . وی صحابی است و از قدماء مسلمین میباشد. آنگاهی او اسلام آورد که پیغمبر در نهان دعوت دین می نمود و از قرار سومین یا چهارمین نفری بود که بعد از بعثت مسلمان شد و از ملازمین رسول بود و با او در نواحی مکه نماز می گزارد. چون
راهوارلغتنامه دهخداراهوار. (ص مرکب ، اِ مرکب )رهوار. فراخ و نرم رو. فراخ و نرم پوی : کجات آنهمه راهوار اشتران عماری زرین و فرمانبران . فردوسی .برمیان شان حلقه ٔ بند کمر از شمس زرزیر رانشان جمله زرین مرکبان راهوار. <p class="a
میان بستنلغتنامه دهخدامیان بستن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) بستن کمر. کمربند بر کمر بستن . بستن بند کمر بر میان تن . استوار کردن بند بر کمر به قصد تنگ وچسبان گشتن جامه بر تن یا چابکی و آمادگی بیشتر یافتن در برآوردن مهمی چنانکه نبردی را یا زورآزمایی را. مجازاً، آماده شدن . سخت پی کاری بودن <span class
بندلغتنامه دهخدابند. [ ب َ ] (اِ) فاصله ٔ میان دو عضو که آنرا بعربی مفصل خوانند. پیوند عضو که بعربی مفصل گویند. (برهان ) (آنندراج ). فاصله ٔ میان دو عضو را بتازی مفصل خوانند.(جهانگیری ). محل اتصال دو عضو بهم یعنی مفصل مانند بندهای انگشتان و بند آرنج و بند زانو و جز آنها. (ناظم الاطباء). مفصل
بندفرهنگ فارسی عمید۱. (زیستشناسی) محل اتصال دو استخوان در بدن؛ مفصل.۲. محل اتصال دو چیز؛ پیوند.۳. گرهِ نی.۴. (حقوق) قسمتی از کتاب یا قانون.۵. فصل.۶. ریسمان.۷. ریسمان یا زنجیر که به دستوپای انسان یا حیوانی ببندند.۸. دیواری که از سنگ و سیمان یا چوب و آهن در جلو آب میسازند برا
بندفرهنگ فارسی عمید= فن: ◻︎ یکی در صنعت کُشتی گرفتن سرآمده بود، چنانکه سیصدوشصت بند فاخر بدانستی (سعدی: ۷۹).
بنددیکشنری فارسی به عربیانشوطة , بند , حافظة الاوراق , خندق , رباط , ربطة , سد , غل , فصاحة , فقرة , فک , مظهر , مفصل , مفصلة , مقالة , مقطع شعري
رحم بندلغتنامه دهخدارحم بند. [ رَ ح ِ ب َ ] (اِ مرکب ) کمربندی که با آن رحم های افتاده به پایین و یا رحم هایی را که استقرار غیرطبیعی دارند می بندند تا بصورت طبیعی درآید. (فرهنگ فارسی معین ).
دربندلغتنامه دهخدادربند. [ دَ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رودباربخش معلم کلایه ٔ شهرستان قزوین ، واقع در 34هزارگزی باختر معلم کلایه . آب آن از رودخانه ٔ سفیدرود و راه آن مالرو است . عده ای از اهالی در زمستان برای تأمین معاش به گیلان میروند. (از فرهنگ جغراف
دربندلغتنامه دهخدادربند. [ دَ ب َ ] (اِ مرکب ) (از: در، باب + بند از بستن ). دروند. لغةً به معنی پانه ای (چوبکی ) که برای بستن درها بکار برند، معرب آن هم دربند و دروند (عامیانه ) است . (از حاشیه ٔ برهان و دزی ). تیری که در پس در گذارند. کلیدان در. (ناظم الاطباء). چفت در. نِجاف . (از منتهی الار
دربندلغتنامه دهخدادربند. [ دَ ب َ ] (اِخ ) دربند شروان . باب . باب الابواب . نام شهر نزدیک شروان که آنرا باب الابواب گویند. (غیاث ). شهری است مشهور بر لب دریا از بناهای انوشیروان شاه ایران که چون در آن بندند مغول و تاتار را راه به آذربایگان و ایران نبود، اکنون به باب الابواب مشهور است و در قدی