بنزوئیکلغتنامه دهخدابنزوئیک . [ ب َ / ب ِ ] (اِ) (اسید...) اسیدی که از بنژوئن و مشتقات دیگر آن بدست آورند. (فرهنگ فارسی معین ).
بنجاقفرهنگ فارسی معین(بُ) [ تر. ] = بنجق . بنجوق : 1 - (اِ.) حلقه ها، گوی های الوان . 2 - قطعات شیشه ای ک ه برای زینت اسبان و استران به کار رود. 3 - (ص .) اسب زینت شده با بنجاق .
بنجکلغتنامه دهخدابنجک . [ ب ُ ج َ ] (اِ) پنبه ٔ محلوج و گلوله کرده را گویند بجهت رشتن . (برهان ) (مجمع الفرس ) (شعوری ). پنجک . (مجمع الفرس ) : یکی از ایشان بنجک ستان و پنبه فروش که ریش گاوی نامه ست و نام او عنوان .روحانی (از مجمعالفرس ).<
بنجیکلغتنامه دهخدابنجیک . [ ب ِ ] (ترکی ، اِ) جای بستن اسبان چاپار در راه باشد. و به عبارت اُخری یام خانه است . (از فرهنگ وصاف از آنندراج ).