بیانگردیکشنری فارسی به انگلیسیdemonstrative, communicator, exponent, expositor, expression, expressive, illustrative, representative, speaking, vehicle
بنگرهلغتنامه دهخدابنگره . [ ب ِ گ َ رَ ] (اِ) ریسمانی که در محل رشتن پنبه بر دوک پیچیده گردد. (برهان ) (رشیدی ) (جهانگیری ) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین ) (آنندراج ) (انجمن آرا).
بنگریدنلغتنامه دهخدابنگریدن . [ ب ِ گ َدَ ] (مص ) از مصدر نگریستن . تماشا کردن . ملاحظه کردن . دیدن . نگاه کردن . رجوع به نگریستن و نگریدن شود.
بنگرهلغتنامه دهخدابنگره . [ ب َ گ َ رَ / رِ ] (اِ) صوتی و ذکری را گویند که زنان به وقت خوابانیدن اطفال میخوانندتا ایشان بخواب روند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). ذکری که برای خوابانیدن اطفال خوانند و نانو نیز گویند. (رشیدی ). ذکری باشد که عورات در محل خفتن
بنگرهفرهنگ فارسی عمیدآوازی که مادر هنگام خواباندن طفل خود میخواند: ◻︎ تو خفتهای خوش ای پسر و چرخ و روز و شب / همواره میکنند به بالینت بنگره (ناصرخسرو۱: ۴۳۰).
گردافرهنگ فارسی عمیدگردان؛ گردنده: ◻︎ بنگر به چشم خاطر و چشم سر / ترکیب خویش و گنبد گردا را (ناصرخسرو: ۱۶۷).
بنگرهلغتنامه دهخدابنگره . [ ب ِ گ َ رَ ] (اِ) ریسمانی که در محل رشتن پنبه بر دوک پیچیده گردد. (برهان ) (رشیدی ) (جهانگیری ) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین ) (آنندراج ) (انجمن آرا).
بنگریدنلغتنامه دهخدابنگریدن . [ ب ِ گ َدَ ] (مص ) از مصدر نگریستن . تماشا کردن . ملاحظه کردن . دیدن . نگاه کردن . رجوع به نگریستن و نگریدن شود.
بنگرهلغتنامه دهخدابنگره . [ ب َ گ َ رَ / رِ ] (اِ) صوتی و ذکری را گویند که زنان به وقت خوابانیدن اطفال میخوانندتا ایشان بخواب روند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). ذکری که برای خوابانیدن اطفال خوانند و نانو نیز گویند. (رشیدی ). ذکری باشد که عورات در محل خفتن
بنگرهفرهنگ فارسی عمیدآوازی که مادر هنگام خواباندن طفل خود میخواند: ◻︎ تو خفتهای خوش ای پسر و چرخ و روز و شب / همواره میکنند به بالینت بنگره (ناصرخسرو۱: ۴۳۰).
نیکوبنگرلغتنامه دهخدانیکوبنگر. [ ب ِ گ َ / ب ِ ن ِ گ َ ] (نف مرکب ) نیکونگر. آنکه به دقت بنگرد. دقیق : چشم دل را باز کن بنگر نکوزآنکه نفتاد آنکه نیکوبنگر است .ناصرخسرو.