بهادرانلغتنامه دهخدابهادران . [ ب َ دُ ] (اِخ ) دهی از دهستان فسارود است که در بخش داراب شهرستان فسا واقع است و 190 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7). قریه ای است چهارفرسنگی میانه ٔ جنوب و مغرب شهر داراب . (فارسنامه ٔ
باغ بهادرانلغتنامه دهخداباغ بهادران . [ ب َ دِ ] (اِخ ) قصبه ای از دهستان آید غمش بخش فلاورجان شهرستان اصفهان که در 27 هزارگزی جنوب باختر فلاورجان در کنار زاینده رود واقع است . ناحیه ای است کوهستانی با آب و هوای معتدل و 3000 سکنه و
بهادرانهلغتنامه دهخدابهادرانه . [ ب َ دُ ن َ / ن ِ ] (قید مرکب ) دلیرانه . (آنندراج ). متهورانه و دلیرانه . (ناظم الاطباء).
باغ بهادرانلغتنامه دهخداباغ بهادران . [ ب َ دِ ] (اِخ ) قصبه ای از دهستان آید غمش بخش فلاورجان شهرستان اصفهان که در 27 هزارگزی جنوب باختر فلاورجان در کنار زاینده رود واقع است . ناحیه ای است کوهستانی با آب و هوای معتدل و 3000 سکنه و
جلذونلغتنامه دهخداجلذون . [ ] (ترکی ، اِ) به ترکی انعام و صله ٔ بهادران باشد که در کار پیشدستی نمایند. (از یادداشت های دهخدا).
کاموسفرهنگ نامها(تلفظ: kāmus) (در اعلام) نام مبارزی کشانی که پادشاه سنجاب بود وی از بهادران توران و از امرای زیردست افراسیاب بود .
زمین مستواژهنامه آزاد(اصفهان، روستای زمان آباد از توابع باغ بهادران) آیِش؛ زمین کشاورزی که مدتی در آن کشت نشده و آماده برای کشاورزی است، یعنی خاک آن حاصلخیز و قوی شده است.
نصرت نشانلغتنامه دهخدانصرت نشان . [ ن ُ رَ ن ِ ] (ص مرکب ) نصرت آیت . ظفرنمون : و بهادران لشکر نصرت نشان به اقدام مدافعت و ممانعت پیش رفته . (حبیب السیر ج 3 ص 276).
بهادرانهلغتنامه دهخدابهادرانه . [ ب َ دُ ن َ / ن ِ ] (قید مرکب ) دلیرانه . (آنندراج ). متهورانه و دلیرانه . (ناظم الاطباء).
باغ بهادرانلغتنامه دهخداباغ بهادران . [ ب َ دِ ] (اِخ ) قصبه ای از دهستان آید غمش بخش فلاورجان شهرستان اصفهان که در 27 هزارگزی جنوب باختر فلاورجان در کنار زاینده رود واقع است . ناحیه ای است کوهستانی با آب و هوای معتدل و 3000 سکنه و