بهتریلغتنامه دهخدابهتری . [ ب ِ ت َ ] (حامص مرکب ) نیکی . نیکویی . زیبایی . خوبی . پاکی : به فر تو گفتا همه بهتری است ابا تو همه رنج رامشگری است . فردوسی .گذشتیم از این سد اسکندری همه بهتری جو و نیک اختری . <p class="author"
بحتریلغتنامه دهخدابحتری . [ ] (اِخ ) ابن سهلب . نام مردی است از بست سیستان در حدود سال 128 هَ . ق . و رجوع به تاریخ سیستان ص 132 شود.
بحتریلغتنامه دهخدابحتری . [ ] (اِخ ) ابن قبیصة. برادرزاده ٔ مهلب بن ابی صفره که فرمانروائی ایالت مرو یافت . و رجوع به تاریخ بیهق ص 85 شود.
بحتریلغتنامه دهخدابحتری . [ ب ُ ت ُ ] (اِخ ) ابوعباده .ولیدبن عبید طائی متوفی بسال 284 هَ . ق . او راست دیوانی معروف که ابوبکر صولی و علی بن حمزه ٔ اصفهانی آن را مرتب کرده اند، اولی بر حروف و دومی بر اقسام . او بسال 205 هَ . ق
بحتریلغتنامه دهخدابحتری . [ ب ُ ت ُ ] (ص نسبی ) منسوب است به بحتر که بطنی است از طی . (الانساب سمعانی ). منسوب است به بحتر که پدر قبیله ای از طی بود. (غیاث اللغات ).
بهتری یافتنلغتنامه دهخدابهتری یافتن . [ ب ِ ت َ ت َ ] (مص مرکب ) به شدن . بهبودی یافتن : چون یعقوب بهتری یافت ، مهدی مردی علوی به وی داد و گفت این را بکش . (مجمل التواریخ و القصص ).
بهترینلغتنامه دهخدابهترین . [ ب ِ ت َ ] (ص عالی ) مزیدعلیه «بهتر»، از عالم نوآئین و نوآئین ترین ، چه این کلمه نسبت است که گاهی بمعنی مذکور آید چنانکه در کهین و مهین یعنی شخص منسوب به ماهیتی که آنرا «که » یا «مه » توان گفت و گاهی زائد می آید چنانکه در مثالین اولین . (آنندراج ) (بهار عجم ). خوبتر
تایر گُلبرفیsnow tyreواژههای مصوب فرهنگستانتایری که نقش رویۀ آن طوری طراحی شده است تا در برف کشانش بهتری ایجاد کند
بهتری یافتنلغتنامه دهخدابهتری یافتن . [ ب ِ ت َ ت َ ] (مص مرکب ) به شدن . بهبودی یافتن : چون یعقوب بهتری یافت ، مهدی مردی علوی به وی داد و گفت این را بکش . (مجمل التواریخ و القصص ).
بهترین خلقلغتنامه دهخدابهترین خلق . [ ب ِ ت َ ن ِ خ َ ] (اِخ ) کنایه از حضرت رسالت مآب صلی اﷲ علیه و آله و سلم . (آنندراج ). حضرت پیغمبر، خاتم النبیین صلی اﷲ علیه و آله . (ناظم الاطباء).
بهترینلغتنامه دهخدابهترین . [ ب ِ ت َ ] (ص عالی ) مزیدعلیه «بهتر»، از عالم نوآئین و نوآئین ترین ، چه این کلمه نسبت است که گاهی بمعنی مذکور آید چنانکه در کهین و مهین یعنی شخص منسوب به ماهیتی که آنرا «که » یا «مه » توان گفت و گاهی زائد می آید چنانکه در مثالین اولین . (آنندراج ) (بهار عجم ). خوبتر
بهترین بختلغتنامه دهخدابهترین بخت . [ ب ِ ت َ ب َ ] (ص مرکب )... و بهترین بخت بمعنی نیکبخت و کسی که بخت او بهتر باشد از بخت دیگران . (آنندراج ) (از بهار عجم ). نیکبخت و سعادتمند و آنکه بخت و طالع وی از دیگران بهتر باشد. (ناظم الاطباء) : بدو گفت کای بهترین بخت من سزاو