بیهراسلغتنامه دهخدابیهراس .[ هََ ] (ص مرکب ) (از: بی + هراس ) بی خوف و ترس . (آنندراج ). بی ترس و بی بیم . (ناظم الاطباء) : بفرمود تا نزد او بیهراس براه آورد لشکر ومنهراس . اسدی .دل از کاردشمن شده بیهراس نه بازار لشکر نه آوای پاس
بهروزلغتنامه دهخدابهروز. [ ب ِ ] (اِ مرکب ) به روز. روز نیک و روز خوش . (فرهنگ فارسی معین ). || (ص مرکب ) نیک روز. خوش اختر. نیکبخت . (فرهنگ فارسی معین ) : قیصر از روم و نجاشی از حبش بر درش بهروزو لالا دیده ام . خاقانی .ز تو بی روزی
بهروزلغتنامه دهخدابهروز. [ ب ِ ] (اِخ ) نام پهلوان ایرانی معاصر بهرام گور. (ولف ) : یکی نامه بنوشت بهروز هوربه نزد شهنشاه بهرام گور.فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2185).</p
بهروزفرهنگ فارسی عمید۱. خوشبخت؛ نیکبخت.۲. نوعی بلور کبودرنگ و شفاف: ◻︎ چنان مستم چنان مستم من امروز / که پیروزه نمیدانم ز بهروز (مولوی: لغتنامه: بهروز).۳. (اسم) [قدیمی، مجاز] برده.
horrifyingدیکشنری انگلیسی به فارسیوحشتناک، ترساندن، وحشت زده کردن، هول دادن، بهراس انداختن، به بیم انداختن
horrifiesدیکشنری انگلیسی به فارسیوحشت زده می شود، ترساندن، وحشت زده کردن، هول دادن، بهراس انداختن، به بیم انداختن