بهشتیلغتنامه دهخدابهشتی . [ ب ِ هَِ ] (اِخ ) مولانا بهشتی . از ولایت حصار است . و جهت تحصیل علوم به هری آمد، و طبعی خوب داشت و خلق و خلقی مرغوب ، و بالجمله بهشتی خلقتی بود. این مطلع از او است :هنگام عیدو موسم گلها شگفتن است ساقی بیار باده چه حاجت به گفتن است (مجال
بهشتیلغتنامه دهخدابهشتی . [ ب ِ هَِ ] (ص نسبی ) منسوب به بهشت . (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : ای باز بهشتی سپید بازوز سیم بهشتیت زنگله . خسروی .درافکند ای صنم ابر بهشتی چمن را خلعت اردیبهشتی . دقی
بهشتیفرهنگ فارسی عمید۱. مربوط به بهشت.۲. [مجاز] موردپسند: ◻︎ خیز ای بت بهشتی آن جام می بیار / کاردیبهشت کرد جهان را بهشتوار (عمعق: ۱۶۲).۳. اهل بهشت: حوری بهشتی.۴. نیکوکار.۵. (اسم) [قدیمی] نوعی انگور.
بهشتیلغتنامه دهخدابهشتی . [ ب ِ هَِ ] (اِخ ) مولانا بهشتی . از ولایت حصار است . و جهت تحصیل علوم به هری آمد، و طبعی خوب داشت و خلق و خلقی مرغوب ، و بالجمله بهشتی خلقتی بود. این مطلع از او است :هنگام عیدو موسم گلها شگفتن است ساقی بیار باده چه حاجت به گفتن است (مجال
بهشتیلغتنامه دهخدابهشتی . [ ب ِ هَِ ] (ص نسبی ) منسوب به بهشت . (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : ای باز بهشتی سپید بازوز سیم بهشتیت زنگله . خسروی .درافکند ای صنم ابر بهشتی چمن را خلعت اردیبهشتی . دقی
بهشتیانلغتنامه دهخدابهشتیان . [ ب ِ هَِ ] (اِخ ) دهی از دهستان خرقان غربی است که در بخش آوج شهرستان قزوین واقع است و 942 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
بهشتیفرهنگ فارسی عمید۱. مربوط به بهشت.۲. [مجاز] موردپسند: ◻︎ خیز ای بت بهشتی آن جام می بیار / کاردیبهشت کرد جهان را بهشتوار (عمعق: ۱۶۲).۳. اهل بهشت: حوری بهشتی.۴. نیکوکار.۵. (اسم) [قدیمی] نوعی انگور.