بهلولغتنامه دهخدابهلو. [ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان جاوید است که در بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون واقع است و 344 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
پهلو بپهلو شدنلغتنامه دهخداپهلو بپهلو شدن . [ پ َ ب ِ پ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) در حال درازکشیدگی از طرفی بطرفی غلطیدن .
پهلو بپهلوی کسی زدنلغتنامه دهخداپهلو بپهلوی کسی زدن . [ پ َ ب ِ پ َ ی ِ ک َ زَ دَ ](مص مرکب ) برابری کردن با. رجوع به پهلو زدن شود.
بعلا وهدیکشنری فارسی به عربیاضافت الي , اکثر , ايضا , بجانب , بعيدا , ثانية , زائد , علاوة علي ذلک , علي نفس النمط
بهلوانلغتنامه دهخدابهلوان . [ ] (اِخ ) شهرکیست بناحیت پارس خرم و آبادان و بدریا نزدیک . (حدود العالم ).
بهلوللغتنامه دهخدابهلول . [ ب ُ ] (اِخ ) ابووهیب بهلول بن عمرو الصیرفی کوفی معروف به بهلول مجنون . وی در حدود 190 هَ .ق . درگذشت . وی از عقلاء مجانین خوانده شده و دارای کلام شیرین است و سخنان وی از نوادر خوانده شده است . (از معجم المطبوعات ). نام عارفی است مشه
بهلوللغتنامه دهخدابهلول . [ ب ُ ] (ع ص ، اِ) مرد خنده رو. (غیاث ). مرد خندان رو. (آنندراج ). نیکوروی . (مهذب الاسماء). بسیارخنده . (از اقرب الموارد). مرد بسیارخند. (منتهی الارب ). مرد بسیارخنده . (ناظم الاطباء). مرد خنده رو. (فرهنگ فارسی معین ). || پیشوای قوم که سردار باشد. (غیاث ). مهتر. (مهذ
بهلوانلغتنامه دهخدابهلوان . [ ] (اِخ ) شهرکیست بناحیت پارس خرم و آبادان و بدریا نزدیک . (حدود العالم ).
بهلوللغتنامه دهخدابهلول . [ ب ُ ] (اِخ ) ابووهیب بهلول بن عمرو الصیرفی کوفی معروف به بهلول مجنون . وی در حدود 190 هَ .ق . درگذشت . وی از عقلاء مجانین خوانده شده و دارای کلام شیرین است و سخنان وی از نوادر خوانده شده است . (از معجم المطبوعات ). نام عارفی است مشه
بهلوللغتنامه دهخدابهلول . [ ب ُ ] (ع ص ، اِ) مرد خنده رو. (غیاث ). مرد خندان رو. (آنندراج ). نیکوروی . (مهذب الاسماء). بسیارخنده . (از اقرب الموارد). مرد بسیارخند. (منتهی الارب ). مرد بسیارخنده . (ناظم الاطباء). مرد خنده رو. (فرهنگ فارسی معین ). || پیشوای قوم که سردار باشد. (غیاث ). مهتر. (مهذ
بهلولی حاجی فتحعلیلغتنامه دهخدابهلولی حاجی فتحعلی . [ ب ُ لی ِ ف َ ع َ ] (اِخ ) طایفه ای از طوایف قشقائی . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 81).
بهلولی قره بیکلغتنامه دهخدابهلولی قره بیک . [ ب ُ ق َ رَ ب َ ] (اِخ ) طایفه ای از طوایف قشقایی . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 81).