بهزانلغتنامه دهخدابهزان . [ ب ِ ] (اِخ ) موضعی است نزدیک ری وگویند ری قدیم آنجا بوده و مردم آنجا به موضع امروزی نقل مکان کرده اند و اکنون خرابه های آن باقی است و تا شهر ری شش فرسخ فاصله دارد. (از معجم البلدان ).
باوجانلغتنامه دهخداباوجان . [ وِ ] (اِخ ) قریه ای است از اصفهان و این غیر از بارجان است ، و حافظبن النجار در معجم خویش این دو را یکی شمرده است و چنین نیست . (از معجم البلدان ) (از مرآت البلدان ج 1 ص 162).
rousedدیکشنری انگلیسی به فارسیمتولد شد، از خواب بیدار شدن، رم دادن، حرکت دادن، بهم زدن، بهیجان در اوردن، خونکسی را بجوش اوردن
rousingدیکشنری انگلیسی به فارسیتحریک، از خواب بیدار شدن، رم دادن، حرکت دادن، بهم زدن، بهیجان در اوردن، خونکسی را بجوش اوردن
rousesدیکشنری انگلیسی به فارسیروحیه، بیداری، از خواب بیدار شدن، رم دادن، حرکت دادن، بهم زدن، بهیجان در اوردن، خونکسی را بجوش اوردن
rouseدیکشنری انگلیسی به فارسیعصبانیت، بیداری، از خواب بیدار شدن، رم دادن، حرکت دادن، بهم زدن، بهیجان در اوردن، خونکسی را بجوش اوردن
انهضدیکشنری عربی به فارسیدرست شدن , برخاستن , بلند شدن , برخاست , رم دادن , از خواب بيدار شدن , حرکت دادن , بهم زدن , بهيجان در اوردن , ميگساري , بيداري