سوگیری به کالای داخلیhome consumption bias, home biasواژههای مصوب فرهنگستانگرایش مصرفکنندگان به مصرف بیشتر کالاهای داخلی در قیاس با میانگین جهانی و مصرف نسبتاً کمتر محصولات خارجی
انتگرالگیری جزءبهجزءintegration by partsواژههای مصوب فرهنگستانروشی در انتگرالگیری که در آن از فرمول مشتق حاصلضرب دو تابع استفاده میشود
شرکتبهکارمندbusiness-to-employee, B2Eواژههای مصوب فرهنگستاننوعی تجارت الکترونیکی که در آن کارمندان درخواست لوازم و ملزومات کاری خود را بهصورت الکترونیکی به شرکتهای فروشنده ارسال میکنند
لغو به خواست مسافرcancellation by the travellerواژههای مصوب فرهنگستانفسخ قرارداد سفر یا خدمات گردشگری به خواست مسافر قبل از استفاده از آن
irreconcilableدیکشنری انگلیسی به فارسیغیر قابل پذیرش است، غیر قابل تطبیق، وفقناپذیر، جور نشدنی، اشتی ناپذیر، نا سازگار
متناقضدیکشنری عربی به فارسیدوجنبه اي , دمدمي , متناقض , مخالف , متباين , ضد ونقيض , ناجور , وفق ناپذير , جور نشدني , ناسازگار , غير قابل تطبيق , اشتي ناپذير
ناپذیرلغتنامه دهخداناپذیر. [ پ َ ] (نف مرکب ) ناپذیرنده . نپذیرنده . ناپذیرا. که قابل نیست . که نمی پذیرد. که قبول نمی کند.ترکیب ها:- آشتی ناپذیر . اجتناب ناپذیر. اصلاح ناپذیر.امکان ناپذیر. اندرزناپذیر. انکارناپذیر. انعکاس ناپذیر. پندناپذیر. تزلزل ناپذیر. جبران ن
پیراملغتنامه دهخداپیرام . (اِخ ) عاشقی مثلی از مردم بابل و معشوقه ٔ او مسماة به تیسبه بود. آنگاه که تیسبه دچار شیری شرزه گردید و از وی بگریخت ،چادر خویش بر جای ماند و چون پیرام بدانجا رسید و چادر معشوقه بدید گمان برد که شیر او را بدریده است خود را بکشت . و وقتی که تیسبه بازگشت و جسد خونین عاشق
موشلغتنامه دهخداموش . (اِ) جانور چارپای کوچکی از حیوانات قاضمه که دمبی دراز دارد و در همه جای کره ٔ ارض فراوان است . (از ناظم الاطباء). جانوری است معروف که به عربی فاره گویند. (آنندراج ) (برهان ). پستانداری است کوچک از راسته ٔ جوندگان که مواد غذایی خود را با حرکت آرواره ٔ تحتانی خرد می کند.
بهلغتنامه دهخدابه . [ ب َ / ب ِ ] (حرف اضافه ) کلمه ٔ رابطه که مانند حرف بتنهایی استعمال نمی شود و همیشه برسر کلمات دیگر از قبیل اسم و فعل و غیره درمی آید و در این صورت غالباً «ها» را حذف کرده و متصل بکلمات می نویسند، مانند «بشما» و «به شما» و «بخانه » یا «
بهلغتنامه دهخدابه . [ ب ِه ْ ] (ص ) در ایرانی باستان «وهیه » (اوستا «ونگه ، وهیه » .«بارتولمه ص 1405» نیز «وهو» صفت است بمعنی خوب و نیک و به . «بارتولمه ص 1395». سانسکریت «وسو» ، پارسی باستان «وهو» ، پهلوی «وه » . (از حاشیه
بهلغتنامه دهخدابه . [ ب َ ه ه ](ع مص ) خداوند مرتبه و جاه شدن ، نزدیک سلطان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
بهلغتنامه دهخدابه . [ ب َه ْ ] (صوت ) وه . په . کلمه ٔ تحسین که در تعریف و تمجید استعمال شود.خوشا. خرّما. (فرهنگ فارسی معین ) (از ناظم الاطباء).به به . بخ . به . زه . احسنت . آفرین . (یادداشت بخط مؤلف ). || کلمه ٔ تعجب . (فرهنگ فارسی معین ).
بهلغتنامه دهخدابه . [ ب ِه ْ ] (اِ) نام میوه ای است مشهور. (برهان ). نام میوه ای است مشهور که آنرا بهی نیز گویند. (آنندراج ) (انجمن آرا). درختی است از تیره ٔ گل سرخیان ، جزو دسته ٔ سیبها که پشت برگهایش کرک دار است . میوه اش زرد و خوشبو و کرک دار و تخمدانش پنج برچه ای و در میوه اش مواد غذایی
دبابهلغتنامه دهخدادبابه . [ ] (اِخ ) میخائیل از مردم دمشق و نزیل بیروت و از دانشمندان زمان خود بود. او راست «التقویم العالم لخمسة آلاف عام » که در مطبعه ٔ الهلال به سال 1892 م . چاپ شده است . (معجم المطبوعات ج 1).
دبدبهلغتنامه دهخدادبدبه . [ دَ دَ ب َ ] (ع اِ) بَردابرد. بزرگی و اظهار جاه و عظمت و شکوه . (از برهان ) (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). آوازه . سرافرازی . نشانه ٔ عظمت و جلال . جاه و هیأت و بزرگی . (غیاث اللغات ) : شش هفت هزار ساله بوده کاین دبدب
دبهلغتنامه دهخدادبه . [دَب ْ ب َ / ب ِ ] (اِ) کنایه از دبر است : گرز به دبه ٔ او درنهد چنانکه بودسزای ، گایان کردن چو رایگان بیند. سوزنی .بباد فتق براهیم و غلمه ٔ عثمان به دبه ٔ علی موشگیر وقت
دبه و یک دبهلغتنامه دهخدادبه و یک دبه . [ دَب ْ ب َ / ب ِ وَ ی ِ دَب ْ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) دبه . نام بازیی است و آن چنان باشد که جمعی حلقه نشینند و هر کس پای راست خود درکنار دیگری نهد و یکی که سالار و بزرگ است پای آنرا که در کنار