بواحلغتنامه دهخدابواح . [ ب َ ] (ع ص ) ظاهر و آشکار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). ظاهر وآشکار. یقول : امرهم بمعصیة بواحاً. (ناظم الاطباء). یقال : فعله بواحاً؛ ای جهاراً. (از اقرب الموارد).
کشتیروferry-boat coach, ferry-boat wagon, ferry-boat vanواژههای مصوب فرهنگستانواگن قابل حمل با کشتی
قایق پرندهflying boat, boat seaplaneواژههای مصوب فرهنگستاننوعی آبنشین که بهعنوان قایق مورد استفاده قرار میگیرد
تدفین زورقیboat burial, ship burial, boat graveواژههای مصوب فرهنگستانتدفینی که در آن جسد را درون زورق قرار میدادند یا همراه با آن در گودالی دفن میکردند
تاسهکِشpurse seiner, seine boat, seiner, purse boatواژههای مصوب فرهنگستاننوعی شناور ماهیگیری که تاسه به پاشنۀ آن متصل میشود
قایق نورانیlightboat, gas boat 2, boat beacon, unattended lightboatواژههای مصوب فرهنگستان← شناور نورانی