بالشتکboudinواژههای مصوب فرهنگستانهر یک از قطعههای سوسیسیشکل در یک ساختار بالشتکی که یا از قطعة دیگر یا دیگرقطعهها جداست یا پیوند باریکی با آنها دارد
کوپیوند سپریshield budding, T-buddingواژههای مصوب فرهنگستاننوعی کوپیوند که در آن برشی بهصورت T در پایه زده میشود و پیوندک حاوی یک جوانه از بالا در زیر پوست پایه قرار میگیرد متـ . کوپیوند شکمی
جوانهزنیbudding 1واژههای مصوب فرهنگستاننوعی تکثیر غیرجنسی ازطریق رویش یاختۀ جدید از کنار یاختۀ دیگر که بیشتر در مخمرها روی میدهد
کوپیوندbudding 2واژههای مصوب فرهنگستاننوعی پیوند که در آن پیوندک فقط دارای یک جوانه و مقداری پوست است
کوپیوند دوگانهdouble-shield buddingواژههای مصوب فرهنگستاننوعی پیوند که در آن پیوند بهکمک یک واسطۀ پوستی بر روی پایه قرار میگیرد
بودنلغتنامه دهخدابودن . [ دَ ] (مص ) پهلوی «بوتن » «بوتن » از ریشه ٔ آریایی «بهو - بهاو» بهمین معنی . اوستا «بوئیتی » ، سانسکریت «بهاوتی » (سوم شخص )، لاتینی «فوتوروم » ، اسلاو «بیت » (مصدر). استن . وجود داشتن . هستی داشتن . وجود. هستی . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). وجود داشتن و هستی داشتن . (
بودنفرهنگ فارسی عمید۱. برای نسبت دادن چیزی به چیز دیگر به کار میرود: دریا طوفانی بود.۲. وجود داشتن؛ هستی داشتن: در خانهاش یک سگ بود.۳. توقف کردن؛ ماندن؛ اقامت کردن: مدتی کنار دریا بود.۴. در ترکیب با صفت مفعولی فعل ماضی بعید یا ابعد میسازد: گفته بودم، گفته بودهام.۵. باقی بودن؛ زنده ماندن.<br
بودندیکشنری فارسی به انگلیسیance _, ation _, be, being, dom _, ery _, exist, existence, hood _, make, ment _, ness _, occur, presence, present, tion _, tude _
دختر بودنلغتنامه دهخدادختر بودن . [ دُ ت َ دَ ] (مص مرکب ) دوشیزه بودن . بکر بودن . بمهربودن . شوی ناکرده بودن دختر. ناآرمیده بودن دختر با کسی . بکارة.
درربودنلغتنامه دهخدادرربودن . [دَرْ، رُ دَ ] (مص مرکب ) ربودن . گرفتن . اخذ کردن . بزور گرفتن و به تردستی گرفتن . (ناظم الاطباء). بسرعت گرفتن . بشتاب جدا کردن . بزور بردن . تخطف . (تاج المصادر بیهقی ). خَطف . بلند کردن (در تداول عامه ) : درحال بادی از هوا برآمد و آن مال ا
دل ربودنلغتنامه دهخدادل ربودن . [ دِ رُ دَ ] (مص مرکب ) ربودن دل . فریفته کردن . شیفته کردن . عاشق ساختن : چو نوبت داشت در خدمت نمودن برون زد نوبتی در دل ربودن . نظامی .وفاو عهد نمودی دل سلیم ربودی چو خویشتن به تو دادم تو میل بازگر
حرام بودنلغتنامه دهخداحرام بودن . [ ح َ دَ ] (مص مرکب ) ممنوع بودن . محظور بودن . محرم بودن . منهی عنه بودن : راست خواهی نظر حرام بودبرچنین روی و باز بر دگری . سعدی .بر آنکس بود زندگانی حرام که او را نماند پس از مرگ نام . <p cla
پنهان بودنلغتنامه دهخداپنهان بودن . [ پ َ / پ ِ دَ] (مص مرکب ) پوشیده . مستور، مخفی بودن : خروشیدن سیل چندان بودکه دریای جوشنده پنهان بود. فردوسی .مار تا پنهان باشد نتوان کشت او رانتوان کشت عدو تا آش