بورانلغتنامه دهخدابوران . (ترکی ، اِ) باران یا برفی که با باد باشد. (فرهنگ فارسی معین ). || باد شدیدی که برفهای کوه را از جایی بجایی منتقل کند. (فرهنگ فارسی معین ).- باد و بوران ؛ سرما و باد و برف شدید. (فرهنگ عامیانه ٔ جمالزاده ).
بورانلغتنامه دهخدابوران . (اِخ ) نام دختر حسن بن سهل که زوجه ٔ مأمون عباسی بوده وبورانیه که طعامی است معروف ، منسوب بدو است . اما شیخ الرئیس در شفا گفته : بورانی منسوب است به بوران دخت بنت خسروپرویز که مقدم بوده . (از آنندراج ) (از انجمن آرا). نام زن مأمون خلیفه . (از اشتینگاس ). نام زن مأم
بورانburan, purga, burgaواژههای مصوب فرهنگستانباد قوی شمالشرقی در روسیه و آسیای مرکزی متـ . سپیدبوران white buran
بیورانلغتنامه دهخدابیوران . [ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کوهپایه ٔ بخش نوبران شهرستان ساوه و 1457 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
پادشاه بورانلغتنامه دهخداپادشاه بوران . [ دْ / دِ ] (اِخ ) یکی از ملازمان امیرتیمور گورکان که در واقعه ٔ دمشق به سال 803 هَ . ق . از جانب وی برسالت نزد ملک فرخ مدافع آن شهر رفت . (حبیب السیر ج 2 ص <s
بوران دختلغتنامه دهخدابوران دخت . [ دُ ] (اِخ ) نام دختر خسروپرویز. (ناظم الاطباء). نام یکی از دختران پرویز. (از اشتینگاس ). و رجوع به پوراندخت شود.
حسین آباد بورگانلغتنامه دهخداحسین آباد بورگان . [ ح ُ س ِ دِ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان عربخانه بخش شوسف شهرستان بیرجند واقع در 81هزارگزی شمال باختر شوسف و هفت هزارگزی جنوب مالرو عمومی شوسف . ناحیه ای است کوهستانی . گرمسیر. دارای 99 ت
باد و بورانلغتنامه دهخداباد و بوران . [ دُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) سرمای شدید و همراه با باد و طوفان .
بورانیلغتنامه دهخدابورانی . (ص نسبی ، اِ) نان خورشی که از اسفناج و کدوو بادنجان با ماست و کشک سازند. (فرهنگ فارسی معین )(ناظم الاطباء). طعامی است در هندوستان که بادنجان در روغن گاو، بریان کرده ، در دوغ اندازند. (آنندراج ).و منسوب است به بوران دخت ، دختر خسروپرویز یا به بوران دختر حسن ، زن مأمو
بورانیلغتنامه دهخدابورانی . [ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به بورا قریه ای است نزدیک عکبراء. (منتهی الارب ).
بورانیهلغتنامه دهخدابورانیه . [ نی ی َ ] (اِ) نوعی ، طعام منسوب به بوران دختر حسن بن سهل ، زن مأمون خلیفه ٔعباسی . (منتهی الارب ). طعامی منسوب به بوران و همان بورانی است . (ناظم الاطباء). و رجوع به بورانی شود.
بوران دختلغتنامه دهخدابوران دخت . [ دُ ] (اِخ ) نام دختر خسروپرویز. (ناظم الاطباء). نام یکی از دختران پرویز. (از اشتینگاس ). و رجوع به پوراندخت شود.
بورانیلغتنامه دهخدابورانی . (ص نسبی ، اِ) نان خورشی که از اسفناج و کدوو بادنجان با ماست و کشک سازند. (فرهنگ فارسی معین )(ناظم الاطباء). طعامی است در هندوستان که بادنجان در روغن گاو، بریان کرده ، در دوغ اندازند. (آنندراج ).و منسوب است به بوران دخت ، دختر خسروپرویز یا به بوران دختر حسن ، زن مأمو
بورانیلغتنامه دهخدابورانی . [ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به بورا قریه ای است نزدیک عکبراء. (منتهی الارب ).
شابورانلغتنامه دهخداشابوران . (اِ) شابرن و فولاد معدنی و طبیعی . (ناظم الاطباء). و رجوع به شابرقان وشابرن شود.
شاه زنبورانلغتنامه دهخداشاه زنبوران . [ هَِ زَم ْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) فرد ممتاز از زنبوران عسل . امیرالنحل . شاه منج انگبین . آن مگس که پیش امیرالمؤمنین علی (ع ) ایمان آورد و او پادشاه زنبوران بود و یعسوب نام داشت و او را امیرالنحل نیز خوانند. (شرفنامه ٔ منیری ) (آنندراج ). ملیک النحل ؛ شاه
سرخ زنبورانلغتنامه دهخداسرخ زنبوران . [ س ُ زَم ْ ] (اِ مرکب ) کنایه از سرانگشتان دست باشد که به حنا رنگ کرده باشد. (برهان ) (آنندراج ). کنایه از انگشتان سرخ است . (انجمن آرا).