بوقیلغتنامه دهخدابوقی . (اِ) قسمی گل زینتی . (یادداشت بخط مؤلف ).|| قنطوریون غلیظ است . (فهرست مخزن الادویه ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
بوقیلغتنامه دهخدابوقی . (ص نسبی ) بشکل بوق .- کلاه بوقی ؛ کلاه بلند که بن آن گشاده و سر آن تنگ بوده است . (یادداشت بخط مؤلف ).- || آنکه کلاه بصورت بوق دارد.- بوقی کردن کلاه کسی را ؛ با زدن ، شکل کلاه او را تباه و بدصورت وشکسته کردن
بیوقوففرهنگ مترادف و متضاد۱. بیخبر، غافل، ناآگاه ≠ آگاه، عاقل، مطلع، خبیر، واقف ۲. دیریاب، کندذهن، کندهوش، کودن ≠ هوشمند، زیرک، تیز