خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بوی افزا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بوی افزا
لغتنامه دهخدا
بوی افزا. [ اَ ] (اِ مرکب ) بوزار و ادویه ای که در طعامهاداخل کنند. (ناظم الاطباء). رجوع به بوی افزار شود.
-
واژههای مشابه
-
بوی افزار
لغتنامه دهخدا
بوی افزار. [ اَ ] (اِ مرکب ) ادویه ٔ گرمی که درطعام ریزند، مانند فلفل و دارچینی و امثال آن . (برهان ) (آنندراج ). بوزار و ادویه . (ناظم الاطباء). گرم مصالح به طعام ، مثل زیره و قرنفل و قاقله و دارچینی وغیره . (غیاث ): ببوی افزارها، خوش کرده چون زیره ...
-
بوی پرست
لغتنامه دهخدا
بوی پرست . [ پ َ رَ ] (نف مرکب ، اِ) سگ شکاری را گویند که جانوران را به بوی پیدا میکند. (برهان ). سگ شکاری را گویند که کلب المعلم باشدو به بوی ، جانوران را پیدا کند و صید کند. و آن را یوزه نیز خوانند. چه یوزه نیز بمعنی جوینده و تفحص کننده باشد. (آنند...
-
بوی دار
لغتنامه دهخدا
بوی دار. (نف مرکب ) دارنده ٔ بوی . (آنندراج ). با بو و دارای رایحه . (ناظم الاطباء). دارای بو. دارای رایحه . بابوی . (فرهنگ فارسی معین ). || (اِ مرکب ) سگ شکاری که ببوی ، جانور را پیدا کند. (آنندراج ). بوی پرست وسگ شکاری . (ناظم الاطباء). و رجوع به ب...
-
بوی دان
لغتنامه دهخدا
بوی دان . (اِ مرکب ) ظرفی را گویند که در آن چیزی از عطریات کرده باشند. (برهان ). ظرفی که در آن چیزهای معطر نهند. (فرهنگ فارسی معین ). ظرفی که در آن عطر و بوی خوش کنند و آنرا بعربی جونه گویند. (آنندراج ) (انجمن آرا) (از رشیدی ). جونه . سله ٔ خرد عطارا...
-
بوی رنگ
لغتنامه دهخدا
بوی رنگ . [ رَ ] (اِ مرکب ) گل سرخ که بعربی ورد گویند و آن صاحب بوی و رنگ نیکو است . (از برهان ) (آنندراج ). گل سرخ و ورد. (ناظم الاطباء).
-
بوی سا
لغتنامه دهخدا
بوی سا. (اِ مرکب ) و بوی سای ؛ سنگی باشد که عطریات بر آن سایند. (برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). سنگ صلایه . (ناظم الاطباء). مداک . صلایه . صلادة. (زمخشری ). صلایه . (منتهی الارب ). مدوک . (منتهی الارب ) : این بوی سای این فلکی هاون میسایدم بد...
-
بوی سوز
لغتنامه دهخدا
بوی سوز. (نف مرکب ، اِ مرکب ) پریخوان .بدین جهت که او وقت احضار پری چیزهای خوشبو را می سوزد. (آنندراج ). || مجمر و آتشدان . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). عودسوز. مجمر. عطرسوز. مجمره . مدخته . مقطر. مقطره . (یادداشت بخط مؤلف ) : تو پری من بوی سوزم گر بو...
-
بوی فروش
لغتنامه دهخدا
بوی فروش . [ ف ُ ] (نف مرکب ) عطرفروش . (ناظم الاطباء). عطار. دارمی . (تفلیسی ).
-
بوی فروشی
لغتنامه دهخدا
بوی فروشی . [ف ُ ] (حامص مرکب ) عمل بوی فروش . حنّاطی : طمع به بوی فروشی برافکن از پی شش اگر به شش یک گندبغل بباشد بوی .سوزنی (دیوان خطی کتابخانه ٔ لغت نامه ص 169).
-
بوی کلک
لغتنامه دهخدا
بوی کلک . [ ک َ ل َ ] (اِ مرکب ) میوه ای است مغزدار که آنرا بترکی چتلاقوچ گویند. (برهان ). همان بوکلک است که مغز آنرا خورند و بترکی چتلاقوچ گویند. (آنندراج ) (انجمن آرا). بوی کلک و میوه ٔدرخت بنه . (ناظم الاطباء). بن . حبةالخضراء. بطم . چتلاقوش . مشغ...
-
بوی گرفتگی
لغتنامه دهخدا
بوی گرفتگی . [ گ ِ رِ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) تعفن . بدبویی . گند. (فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء).
-
بوی گرفته
لغتنامه دهخدا
بوی گرفته . [ گ ِ رِ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) بدبو و گندیده . و متعفن . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ).
-
بوی مادران
لغتنامه دهخدا
بوی مادران . [ دَ ] (اِمرکب ) رجوع به بومادران و بومدران و برنجاسف شود.